زندگینامه سید محمد تیجانی

زندگینامه: استاد سید محمد تیجانی.

خلاصه‌ای از زندگانی

 

دکتر سید محمد تیجانی سماوی تونسی در شهر قوضه – یکی از شهرهای جنوبی کشور تونس- در سال 1936 میلادی در خانواده‌ای سرشناس و مذهبی دیده به جهان گشود.1

تحصیلات مرحلۀدبیرستان را در همان‌جا گذراند و سپس در دانشکدۀعلم و صنعت ادامۀتحصیل داد و به رتبۀمهندسی نایل آمد. او از کودکی به معارف دینی علاقۀفراوانی داشت و با استعداد فوق‌العاده‌ای که داشت در علم و تقوی معروف گردید و در همان سنین جوانی امام جماعت شهر شد و تدریس تفسیر و فقه نیز می‌نمود. وی مسافرت‌های متعددی به مصر، حجاز، عراق و کشورهای دیگر برای کسب معرفت و آگاهی و ادای حج و عمره داشته است که در همین مسافرت‌ها و برخوردها به حقانیت مذهب شیعه پی برده و رسماً تشیع خود را اعلام نموده است. وی در پی اذیت و آزار رژیم تونس از آن کشور به پاریس مهاجرت کرد و هم‌اینک با خانوادۀخویش در آن‌جا زندگی می‌کند. در حال حاضر ایشان با داشتن مدرک دکترای فلسفه از دانشگاه سوربن پاریس، به تدریس مشغول می‌باشد.

آنچنان ذوق و هوشی داشت که در 10سالگی نیمی از قرآن را حفظ نمود و از آنجایی که در علم و حفظ قرآن و مسایل مذهبی، پیشتاز شهر خود بودند، در سن 18 سالگی با کمال ناباوری از این عنایت خاص الهی جهت شرکت در  نخستین کنفرانس پیشاهنگی عربی و اسلامی  به حج بیت‌الله‌الحرام، مشرف شد. در سن 25 سالگی و زمانی‌که در عربستان به‌سر می‌برد، دوستانی یافت و به عقاید  وهابیت  علاقه‌مند شد و آرزو می‌کرد که ای کاش همۀمسلمانان این عقیده را داشتند!
چون به شهر خویش بازگشت با استقبال عظیمی در فرودگاه مواجه شد، چون تا آن زمان هیچ حاجی‌یی به سن وی ندیده بودند. در آن زمان بزرگان و رهبران طریقت به منزلش می‌آمدند و وی بر اساس تعالیم وهابیون آنان را از بوسیدن ضریح‌ها و دست‌کشیدن بر چوب‌ها منع می‌کرد و این کار را شرک می‌شمرد.

آغاز سفر موفقیت‌آمیز جهت ملاقات با برخی دوستان، در یک روز تابستانی سفری طولانی به لیبی، مصر، لبنان، سوریه، اردن و عربستان آغاز نمود
… بعد از چند روز اقامت در لیبی، به مصر رفته با  شیخ عبدالباسط عبدالصمد  (قاری مشهور) و برخی علما ملاقات نمود و پیشنهاد اقامت در  الازهر  را به وی دادند و علاوه بر آن موفق به دیدار پیراهن و آثار دیگری از پیامبر(ص) گشت که آن‌ها را به هر کسی نشان نمی‌دادند … سپس با کشتی به بیروت سفر کرد که در بین راه با  منعم  استاد دانشگاه عراقی آشنا شد و این آشنایی مقدمه‌ای برای هدایت وی به‌شمار می‌رفت. در بین راه صحبت از مسایل و مشکلات مختلف حاصل از حملۀصهیونیست‌ها شد و هر دو از این امر نالیدند. در بین سخنان، ناگاه منعم بعد از آوردن نام مقدس حضرت رسول(ص)، عبارت (صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) را آوردند و چون این استعمال را فقط شیعه به‌کار می‌برد، مذهب منعم نزد دکتر مشخص شد و با این‌که تا این ساعت با یکدیگر بسیار صمیمی شده بودند اما به ناگاه دکتر به وی گفت: از من دور شو، من اگر می‌دانستم تو شیعه‌ای هرگز با تو صحبت نمی‌کردم.2 منعم علت را پرسید. دکتر گفت: چون شما علی را می‌پرستید و خداپرستانتان جبرئیل را خیانتکار می‌دانند چون به جای رساندن رسالات الهی به علی آن را به محمد(ص) رسانده است.
ولی منعم با آرامش برای وی توضیح داد که این تهمتی بیش نیست و آنان معتقد به رسالت حضرت محمد(ص) می‌باشند. آن‌گاه با تقبّل هزینۀسفر و تهیه ویزا دکتر را به عراق دعوت کرد تا با آیین تشیّع بیشتر آشنا شود.
البته دکتر بیشتر به عشق زیارت  عبدالقادر گیلانی  در بغداد و نیز آثار تمدن دورۀهارون و مأمون به عراق رفت. دکتر در طول سفر مواظب رفتار منعم بود. مثلاً به هنگام نماز او را جلو می‌انداخت تا ببیند چگونه نماز می‌خواند، منعم برخلاف تصور دکتر، طوری آرام نماز می‌خواند و دعا می‌کرد که نظر دکتر را را به خود جلب کرده بود تا جایی که دکتر خیال کرد پشت سر یکی از اصحاب باتقوای پیامبر (ص) نماز می‌خواند. منعم بعد از نماز آن‌قدر دعا کرد و بر پیامبر و آلش درود فرستاد و اشک ریخت که دکتر تا آن زمان چنین عبادتی را ندیده بود. خلاصه در طول سفر عزت‌نفس و پارسایی و کرامتی را در وی دید که قبلاً از کسی ندیده بود. منعم وی را به منزلش در بغداد برد و دکتر مورد استقبال خانوادۀمنعم قرار گرفت. دکتر در وصف عبدالقادر گیلانی برای منعم گفت: عبدالقادر می‌گوید:  مردم همه هفت بار گرداگرد خانه طواف می‌کنند اما خانه گرداگرد خیمۀمن طواف می‌نماید! بالاخره صبح فردا دکتر به زیارت عبدالقادر مشرف شد و سپس به کاظمین رفتند. وی با تنفر و انزجار به آنان که گرداگرد ضریح چرخیده، آن را می‌بوسیدند و گریه و زاری می‌کردند، می‌نگریست و بعد از قرائت فاتحه‌ای گفت:  خدایا اگر این میت از مسلمین است[!!!] او را رحم کن  …

منعم از جهالت دکتر نسبت به صاحب قبر و شیفتگی و آشنایی با عبدالقادر که او را ذرّیۀرسول‌الله(ص) می دانست تعجب کرد و بعد از فهماندن این نکته که عبدالقادر در قرن های 6 یا  7 می‌زیسته ولی صاحب این قبر در قرن دوم می‌زیسته است که پس از چهار نیا نسبتش به پیامبر(ص) می‌رسد، گفت: کدامیک به رسول‌خدا(ص) نزدیک‌ترند، موسی‌بن‌جعفر یا عبدالقادر؟!
آن‌گاه با راهنمایی یک استاد تاریخ در دانشگاه، به وی فهماند که عبدالقادر انسان پارسایی از اهل گیلان (منطقه‌ای در ایران) است و اصلاً عرب نمی‌باشد.
البته دکتر حق داشت چون اساتیدشان آنان را از خواندن تاریخ منع می‌کردند و آن را سیاه می‌دانستند. حتی روزی استاد علم بلاغت، خطبه شقشقیه امام علی(ع) را می‌خواند و تأکید می‌کند که غیر علی(ع) کیست که چنین با فصاحت سخن بگوید؟
وقتی دکتر از استادش می‌پرسد که  اینجا که علی، ابوبکر و عمر را متهم به غصب خلافت می‌کند ، استاد عصبانی شده نهیبی به دکتر می‌زند و وی را تهدید به اخراج می‌کند و می‌گوید:  ما درس بلاغت می‌دهیم نه تاریخ، ما را با تاریخ چه‌کار است که صفحاتش از فتنه‌ها و جنگ‌های خونین بین مسلمانان سیاه است؟  و دکتر آن روز قانع نمی‌شود…
تا این‌جا سؤالاتی در ذهن دکتر به وجود می‌آید و او کمی در مسایلی که قبل از این به وی گفته‌اند، تردید می‌کند.

سفر به نجف (ادامه ارشاد) منعم این‌بار بعد از کوفه، دکتر را به  نجف اشرف  می‌برد تا وی را با مولای متقیان، وصیِّ سرور عالمیان و اوّلین شخص مورد اختلاف شیعه و سنی آشنا سازد. او این حرم را همانند حرم امام موسی کاظم(ع) می‌یابد. سپس به مسجدی در گوشۀحرم می روند؛ در آنجا کودکانی 13 تا 16 ساله و عمامه بر سر را می‌بیند که به مباحثه مشغول بودند. یکی از آن‌ها از دکتر می‌پرسد: تو اهل کجا هستی؟ دکتر جواب می‌دهد: تونس.
– مذهب تو چیست؟
دکتر: مالکی

– آیا مذهب جعفری را می‌شناسی؟

دکتر: این اسم جدید دیگر چیست؟ نه جانم
– مذهب جعفری حقیقت اسلام است، آیا نمی‌دانید که ابوحنیفه شاگرد امام صادق است و می‌گوید: اگر آن دو سال شاگردی نبود  نعمان  هلاک می‌شد.
دکتر خوشحال می‌شود که امام مالک شاگرد امام صادق(ع) نبوده است و خود را مالکی معرفی می‌کند و می‌گوید که حنفی نیست.
سپس پسر جوان می‌گوید: احمد بن حنبل علمش را از شافعی گرفته، شافعی از مالک و مالک از ابوحنیفه و ابوحنیفه از امام صادق(ع)، بنابراین همه، از شاگردان امام ششم(ع) می‌باشند.
– از که تقلید می‌کنی؟
دکتر: امام مالک.
– چگونه از مرده تقلید می‌کنی؟ آیا او می‌تواند سؤالت را پاسخ دهد؟
دکتر: امام شما هم 14 قرن است که مرده.
سپس پسر نوجوان می‌گوید: ما از آقای خویی تقلید می‌کنیم. دکتر دیگر نمی‌تواند بحث را ادامه دهد و آن همه عزت و افتخاری را که در مصر کسب کرده بود همه بر باد می‌رود، در این جمع به اصطلاح امروزی  کم  می‌آورد.
سپس منعم، دکتر را نزد مرجع تقلید بزرگوار آقای خویی و سپس نزد  سید محمدباقر صدر  مرجع عالی‌قدر شیعه می‌برد.
در این ملاقات‌ها هر دو مرجع تقلید با دکتر سخنانی راجع‌به مذاهب خود و او می‌کنند و دکتر هم با توجه به اینکه با رفتاری بسیار پسندیده و خوب روبرو می‌شود، سؤالات و تردیدهای ذهنی خود را از محضر این علمای بزرگ می‌پرسد؛ از وحدانیت خدا، از امیرالمؤمنین(ع)، از گریه و زاری بر حسین بن علی(ع) و روش صوفیان و …
و جواب‌های کاملاً منطقی و با سند از منابع اهل‌سنت همچون صحیح بخاری‌، صحیح مسلم و … می‌شنود.
و حتی در حین وداع به وی قول فرستادن کتاب را می‌دهند … اینجاست که شک و سرگردانی دکتر چند برابر می‌شود.
از وقتی‌که به عراق آمده تا کنون دیگر سخنی از  ابوبکر صدیق  و  عمر فاروق  نشنیده و به جای آن دایم صحبت از امامان دوازده‌گانه است؛ بنابراین در می‌یابد که پشت پرده اموری است که تا آن‌ها را برطرف نکند نمی‌تواند به حقیقت دست یابد.

با من به کربلا … با دوستش منعم به کربلا می‌روند و در آن‌جا به مصیبت امام حسین (ع) پی می‌برد. سخنرانان با بازگو کردن فاجعۀکربلا همۀمردم را سخت می‌گریانند. بغض گلوی دکتر را می‌فشارد. مداح ادامه می‌دهد و از سپاه حرّ و شخصیت حرّ می‌گوید. دکتر احساس می‌کند که به حرّ بسیار نزدیک است. او خود را تا به حال در سپاه مخالف حسین (ع) می‌دیده است اما جایی که حرّ به مولایمان می‌گوید: ای فرزند رسول خدا، آیا توبه‌ای برایم هست؟ دکتر دیگر نمی‌تواند طاقت بیاورد. شیون‌کنان خود را بر زمین افکنده، گویا خود حرّ است و از امام(ع) می‌خواهد که از گناه او درگذرد. بر اثر صدای واعظ، شیون و گریۀزوّار بلند می‌شود، منعم همچون مادری دکتر را در بغل گرفته و دایم  یا حسین ،  یا حسین  می‌گوید.
دکتر از او می‌خواهد تا در مورد فاجعۀکربلا برایش صحبت کند چون به گفتۀخود او پیرمردانِشان تاکنون می‌گفتند: منافقین و دشمنان اسلام و همان‌هایی که عمر و عثمان را به قتل رساندند  حسین  را نیز کشتند. ما تاکنون عاشورا را عید می‌دانستیم و جشن می‌گرفتیم، غذاهای خوشمزه می‌پختیم و برای کودکان شیرینی و اسباب‌بازی می‌خریدیم و علمای ما روایت‌هایی را در فضیلت روز عاشورا و برکات آن نقل می‌کردند.

خداحافظی از عراق پس از این ملاقات و سفر بیست روزه به عراق، دکتر تصمیم راسخ و جدی می‌گیرد تا عقاید خود را بازنگری کند زیرا خداوند می‌فرماید:  الذین یستمعون القول فیتّبعون احسنه اولئک الذین هداهم الله و اولئک هم اولوا الالباب.3

سفر به دیار وحی در جدّه دوستش  بشیر  را ملاقات کرده و داستان سفر به عراق و اتفاقات در حین سفر را شرح می‌دهد. بشیر می‌گوید:  این‌ها پیرامون قبرها نماز می‌خوانند، در بقیع گریه و نوحه‌سرایی می‌کنند، بر قطعه سنگی سجده می‌نمایند، بر سر قبر  حمزه  گریه و زاری راه می‌اندازند و …
دگتر در مکه با حضرت ابراهیم(ع) درد دل می‌کند، به مدینه می‌رود و در کنار قبر رسول اکرم(ص)، ابوبکر و عمر رفتار وهابیون با زائرین را نگاه می‌کند. در بقیع پیرمردی که مشغول گزاردن نماز در کنار امامان(ع) است در حال سجده، یکی از همین وهابیون چنان لگد محکمی به وی می‌زند که پیرمرد از هوش می‌رود. اگر این عمل حرام است چرا میلیون‌ها حاجی و زائر کنار قبر پیامبر(ص)، ابوبکر و عمر نماز می‌خوانند؟ و آیا با این خشونت با یک زائر باید برخورد کرد؟!
وقتی به منزل همان دوستش (بشیر) می‌رود از بیزاری خود نسبت به وهابیون سخن می‌گوید و دوستش به وی می‌گوید: دیگر این حرف‌ها را تکرار نکن. دکتر روز بعد از خانۀبشیر – که از وی بر خود بیمناک گشته بود- خارج می‌شود. در حرم شریف نبوی با قاضی مدینه بحث می‌کند و قاضی محکوم‌شده نیز سرانجام به وی می‌گوید: از این افکار زهرآلود بترس.

نقطۀعطف از مدینه به اردن، از آنجا به سوریه و سپس به لبنان می‌رود و در طول سفر بر میزان تنفّرش نسبت به وهابیون افزوده شده و عشقش به اهل‌بیت(ع) مضاعف می‌گردد. داستان‌های اتفاق‌افتاده در هر سفری نیز در جای خود شنیدنی است. به وطن که رجوع می‌کند با سیل عظیم کتاب‌هایی که از نجف رسیده بود برخورد می‌کند. خصوصاً کتاب  المراجعات  که برخورد دو روحانی از دو مذهب مختلف است و حادثۀروز پنج‌شنبه را از آن می‌خواند (در دوران پایان عمر شریف حضرت رسول اکرم(ص)، هرگاه ایشان در مورد مسئلۀاهل‌بیت(ع) بعد از خود صحبت کنند، عمر ایشان را متهم به هذیان‌گویی کرده و می‌گوید: کتاب خدا ما را بس است).
دکتر باور نمی‌کند عمر، به مخالفت برخاسته و به حضرت رسول(ص) نسبت هذیان‌گویی دهد، اما با کمال تعجب آن را از صحیح بخاری و صحیح مسلم که کتب مورد قبول اهل‌سنت است، می‌یابد و در طول تحقیق با خود پیمان می‌بندد که احادیث مورد اتفاق شیعه و سنی را بپذیرد و با این مبنا پژوهش خود را آغاز کند.

در مسیر تحقیق دکتر تحقیقات و پژوهش خود را از صفر آغاز می‌کند و همان‌طور که گفته شد نگاه بیطرفانه‌ای نسبت به مسئله خلافت و جانشینی دارد. و در ژرفای پژوهش از مهمترین بحث‌هایی که محور اصلی تمام مطالبی است که او را به حقیقت سوق می‌دهد، مبحث زندگی اصحاب، رفتار آن‌ها، روش برخورد آن‌ها، باورها و عقاید آن‌ها است.
در تحقیق خود در این راستا کتاب‌هایی مانند  اُسد الغابة فی تمییز الصحابة  و  الاصابة فی معرفة الصحابة  و  میزان الاعتدال  و دیگر کتاب‌هایی که از نظر اهل‌سنت و جماعت، بیوگرافی اصحاب را مورد نقد و بررسی قرار می‌دهند، را کاملاً مطالعه می‌کند. اشکالی که در این‌جا مطرح است این است که علمای پیشین معمولاً به‌گونه‌ای می‌نگاشتند و تاریخ‌نویسی می‌کردند که با آراء و نظرات حکّام اموی و عباسی که نسبت به اهل‌بیت پیامبر(ع)، عداوت و کینۀبسیاری داشتند، بلکه با هرکس که از آن‌ها پیروی کرده و راهشان را می‌پیمود موافقت و مطابقت داشت.
پس دکتر در اینجا باید هرگونه احساس و عاطفه‌ای را از خود دور کند و بیطرفانه اقوال هردوگروه را بشنود و بهترینش را دنبال نماید و عقل نیز چنین می‌گوید پس زیربنای منطقی سالم قرآن و حدیث سنت نبوی برای وی است و عقل که بهترین موهبت الهی به بنده است که حتی در احکام تقلید، عمل عقل بالاتر از بقیه ذکر شده است.
دکتر روایات بسیاری را از کتب اهل‌سنت دید که نشانگر مخالفت عمر در بسیاری از زمینه‌ها با پیامبر(ص) و علی(ع) بود؛از جمله: جریان روز پنج‌شنبه‌، فرماندهی اسامه، جهاد و گریز وی از آن. دکتر این واقعیت و حقیقت انکار‌ناپذیر را نیز دریافت که شأن نزول اکثر آیات قرآنی که اصحاب را مدح کرده، علی(ع) بوده است. همان‌گونه که رسول گرامی اسلام(ص) بارها وی را به‌عنوان جانشین و ولی مسلمین بعد از خود معرفی کرد و بارها فرمود:
دوستی علی(ع) ایمان و دشمنی‌اش نفاق است.4 یا در جای دیگر فرمود:  علی! نسبت تو به من نسبت هارون به موسی است، جز اینکه پس از من پیامبری نیست . و باز هم فرمود: تو از من هستی و من از تو هستم  و فرمود:  من شهر علم هستم، علی هم در آن است، پس هر کس بخواهد وارد این شهر شود باید از در آن وارد شود.5 که این حدیث پایانی خود نشانگر آن است که بدون شناخت و ایمان به علی(ع) نمی توان پیامبر(ص) را شناخت و به وی ایمان آورد. پس چگونه برادران اهل سنت خود را برترین فرقۀاسلام معرفی می‌کنند، در صورتی که در خود مسلمانیت آن‌ها شک است؟! آری دکتر همۀاین‌ها را فهمید، قضایای فدک و رنج فاطمه(س) از خلفا بالاخص ابوبکر و عمر، گواهی شیخین (ابوبکر و عمر) در جهل خودشان و علم علی(ع)، حدیث های عشق پیامبر(ص) به دخترش فاطمه(س)، چگونگی شهادت و علت آن، مخفی ماندن قبر دختر عزیز رسول اکرم(ص) و صدها و بلکه هزاران روایت و آیه و استنباط همۀآن‌ها را از قرآن و منابع خودشان را خواند و تازه این‌ها آغاز تحول وی بودند.
اکنون چند کتابی که به دکتر در طول تحول عظیم اعتقادی وی کمک کردند را نام می برم که عبارت بودند از:
المراجعات؛ امام شرف الدین
الغدیر؛ علامه امینی
فدک فی التاریخ؛ سید محمدباقر صدر
سقیفه؛ محمدرضا مظفر
نص و اجتهاد
ابوهریره؛ شرف الدین
شیخ المغیره؛ محمد ابوریّة مصری
الامام الصادق و المذاهب الاربعه؛ اسد حیدر
الفتنة الکبری؛ طه حسین
و بسیاری کتب معتبر تاریخی – روایی که نام آن‌ها یک برگۀکامل را پر می‌کند.
آری! اندیشه های خشک جاهلی را که به گفته های ضد و نقیض ایمان داشت، با اندیشه های روشن و پیشرفته‌ای که به دلیل و حجت و برهان ایمان دارد، جایگزین کرد و مغز خود را که گمراهی های بنی امیه در طول سی سال، آن را ناپاک کرده بود در باقی زندگی‌اش، با عقیدۀمعصومین که خداوند ایشان را طبق آیۀقرآن (انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیراً) از هرگونه رجس و پلیدی به دور دانسته و آنان را پاک و منزه کرده است، در باقی شستشو داده و پاک کرد.

نسیم هدایت

جناب دکتر که دیگر شیعۀدوازده امامی شده است چنان دلایل محکم و کوبنده ای در دست دارد که هر صاحب علم و جویندۀحقیقتی را مغلوب خویش می‌سازد. و چه نیکو است که هر طالب حقیقتی مطالعه و پژوهشی همانند دکتر داشته باشد و خلاصه باید خدا را شکر گفت و شاید زیباترین شکر از خداوند چنین باشد:

الحمدلله الذی جعلنا پمن المتمسکین بولایة امیرالمومنین و الائمة المعصومین(ع)
ایشان سپس از برخی جهت بحث دعوت نمود تا در آنان نیز تحول ایجاد کند.
ابتدا از دوستان خود شروع کرد که در جلسۀاول چهار نفر بودند. سه نفر از آن‌ها بالاخره با زحمات و استدلالات درست و منطقی که همه برگرفته از کتب اهل سنت بود شیعه شدند و یکی از آن‌ها هم گفت: حال که عصر علم است و آمریکا در فضا سیر می‌کند شما به چهارده قرن قبل بازگشته اید و تازه می‌گویید خلافت حق کیست و چه کسی صلاحیت آن را داشته است!
و این آغازی موفقیت آمیز بود تا دکتر بتواند بسیاری دیگر را نیز شیعه کند. در طول زحمات و تلاش های بی وقفۀایشان نامه هایی به آقای خویی و سید محمدباقر صدر – از مراجع تقلید در نجف اشرف که قبلاً با آن‌ها دیدار داشت- فرستاد و اعلام شیعه شدن کرد و تمامی اتفاقات را شرح داد. این علما چنان خوشحال گشته بودند که وی را دائماً تشویق می‌کردند و برای وی نامه‌هایی می‌نوشتند و وی را به صبر و گذشت و تحمل سختی ها دعوت می‌کردند؛ چرا که دکتر برای آن‌ها نوشته بود که چقدر بر ضد وی در شهر و کشورش توطئه کرده اند و وی را دست نشاندۀاسرائیل معرفی کرده، از او دوری می‌گزیده‌اند.
اما آقای خویی و آیةالله صدر و… وی را سفارش می‌کردند که با آن‌ها با ملاطفت برخورد کند، در نماز به آن‌ها اقتدا کند و در جماعتشان شرکت کند تا آن‌ها بدانند که دوری از جانب او نیست. زیرا همه می دانستند که اهل سنت هم واقعاً ملحد و سرکش نیستند بلکه بر اثر تربیت و تبلیغات سوء علمایشان از واقعیت و اسلام ناب دور و بی‌خبر مانده‌اند، چرا که اگر واقعاً سرکش بودند دکتر نمی توانست بسیاری از آن‌ها را شیعه کند. ایشان پایه گذار تشیع در تونس بودند.
اولین کتابش یعنی  ثُمَّ اهدیتُ  (آنگاه هدایت شدم) را وقتی تکمیل کرد به بعضی از دوستان هدیه کرده و به بعضی شهرها فرستاد. اما به محض اطلاع یافتن حکومت، کار وی تعطیل شده و مجبور به جمع آوری همۀآن‌ها شد، اما دکتر گروهی از آنان را مغلوب ساخت و این موجب شد تا حقیقت معلوم شود و دکتر بتواند مجدداً کتاب های خود را توزیع کند.
تأثیر کتاب  آنگاه هدایت شدم  در ایران بالاخص مرزهای جنوبی و شهرهای سنی‌نشینی مانند کردستان و اطراف آن، چنان عمیق شد که علمای اهل سنت به مخالفت برخاسته و خواندن این کتاب را تحریم کردند.
برخی به نام این کتاب اعتراض نمودند که چرا چنین نامی برای کتابش انتخاب کرده است و مگر ما اهل هدایت نیستیم و در گمراهی به سر می بریم که او با تغییر مذهب خود به فرقه‌ی  ناجی  خود را از هدایت شدگان می پندارد. اما همۀاین‌ها فقط حرفی بدون حساب بود. هر چه آنان محدودش می‌کردند مردم از آن استقبال بیشتری می‌کردند. خود دکتر در اعتراض برخی به انتخاب این نام برای کتابش می‌گوید: برخی به من اعتراض کردند که چرا نام این کتابم را  آنگاه هدایت شدم گذاشتم و چنین ادعا کردند که این نام، اهل سنت را خشمگین می‌سازد، زیرا اگر آنان هدایت نشده اند، پس قطعاً در گمراهی اند! و من پاسخ به این اعتراض را عرض می‌کنم:
اولاً: در قرآن کریم، واژۀضلالت به معنای فراموشی و نسیان نیز آمده است. خداوند می فرماید:
قال علمها عند ربّی فی کتابی لا یضلّ ربّی و لا ینسی6
گفت: علم آن نزد پروردگارم در کتابی است که پروردگارم نه از یاد می‌برد و نه به فراموشی می‌سپارد.
و می‌فرماید:  ان تضلّ احداهما فتذکر احداهما الأخری 7
… اگر یکی فراموش کند، دیگری او را یادآور شود.
و نیز در قرآن کریم، واژۀضلالت به معنای  بحث و بررسی  آمده است.
خداوند خطاب به پیامبر گرامی‌اش(ص) می‌فرماید:  و وجدک ضالّاً فهَدی 8  و تورا ره‌گم‌کرده‌یافت، پس رهنمایی کرد؛ یعنی تو را یافت که در جستجوی حقیقت هستی، پس تو را به آن هدایت نمود؛ و معروف است که حضرت رسول(ص) حتی پیش از نزول وحی، از قوم خود در مکه کناره‌گیری می‌کرد تا شب‌ها در  غار حرا  به جستجوی حقیقت به سر برد.
و نیز به همین معنی است سخن آن حضرت که می‌فرماید:
الحکمة ضالّة المؤمن، أینما وجدها أخذها  حکمت، گمشدۀمؤمن است، هر جا آن را یافت برمی‌دارد. بنابراین تیتر کتاب متضمن این معنی است، زیرا من پس از جستجوی حقیقت، به فضل الهی، به این گمشده دست یافتم.
ثانیاً: هرگاه سخن خدای سبحان را می‌خوانیم که می‌فرماید:  و انّی لغفّار لمن تاب و آمن و عمل صالحاً ثم اهتدی 9 به تحقیق من می‌بخشم کسی را که توبه کرد و ایمان آورد عمل صالح داشت و سپس هدایت یافت ؛ در این‌صورت ما احساس نمی‌کنیم که هرکس هدایت نشده است، گمراه است زیرا – طبق آیۀشریفه- کسی که توبه کرد، ایمان آورد و عمل صالح داشت، او را گمراه و ضالّ نمی‌خوانیم هرچند پیرو اهل‌بیت(ع) نیز نباشد.
ثالثاً: بر فرض که هرکس ولایت اهل‌بیت(ع) را نداشته باشد، گمراهی است در برابر انسان‌های هدایت شده؛ بگذار چنین باشد. این همان مطلبی است که بیشتر مردم از آن فرار می‌کنند و نمی‌خواهند با آن مواجه شوند و نمی‌خواهند حق را هرچند تلخ است بپذیرند، وگرنه چه معنی دارد سخن پیامبر اکرم(ص) که فرمود:  انّی تارک فیکم الثّقلین کتاب الله و عترتی اهل‌بیتی، ما إن تمسّکتم بهما لن تضلّوا ابداً؛ من در میان شما دو چیز گرانبها می‌گذارم و می‌روم: کتاب خدا و اهل‌بیتم، اگر به هر دوی این‌ها تمسّک جویید هرگز گمراه نخواهید شد ، کنار گذاشته شود.
بر اساس این روایت، واضح و روشن است که هرکس به این دو ثقل تمسک نجوید، گمراه خواهد بود. به هر حال من بر این باورم که در گمراهی بسر می‌بردم و به فضل خدای سبحان، به کتاب خدا و عترت پیامبر(ص) راه‌یافتم و هدایت شدم.
پس  خدای را سپاس که به این سو هدایتمان کرد و اگر هدایت الهی نبود، هرگز هدایت نمی‌شدیم .
این کتاب باارزش را هر کس چه با آشنایی قبلی و چه بدون آشنایی قبلی مطالعه کند، احساس می‌کند که تبلیغ آن، وظیفه‌ای همگانی است و هرگز منحصر به‌یک انتشارات و یا یک کتاب‌فروشی نمی‌شود؛ گو اینکه اخباری نیز از گوشه و کنار می‌رسد که این کتاب تأثیر بسزایی در روحیۀحقیقت‌جویان نیک‌سرشت گذاشته و به راه اهل‌بیت، رهنمایشان ساخته است، همانگونه که اصل عربی آن  ثم اهتدیت  در ظرف مدت کوتاهی بیش از بیست هزار نفر را در محدوده تونس و اطراف آن، مستبصر نمود و این همه سرچشمه گرفته از خلوص نیّت و ایمان محکم مؤلف است که خدایش خیر دهد و با آل محمد(ص) محشور فرماید.
هدف از بیان مطالبی که گذشت، این است که بگویم: کتاب مهم و مورد توجّه دکتر همین کتاب  آنگاه هدایت شدم  است. اصلاً هیچ‌گونه ایرادی نمی‌توان روی این کتاب گرفت. چرا که آنقدر صادقانه و داستانی نگاشته شده که هر خواننده‌ای را شیفتۀخود می‌کند و نمی‌توان کمی از مطالب آن را خواند و سپس ادامه نداد. پس جذابیت شیوۀنگارش، عامل بسیار مهمی در تأثیرگذاری این کتاب بوده است.

خدا را شاکریم که دکتر را به راه راست و طریق هدایت رهنمون ساخت و عاجزانه از درگاه ربوبی خواهانیم تا به ما نیز چشمی با بصیرت و توانی مضاعف عنایت کند که به اهل‌بیت عصمت و طهارت(ع) خدمتی ناچیز کنیم. إن‌شاءالله خداوند ما را نیز به راه راست هدایت کند و در آن راه ما را ثابت‌قدم گرداند.
ربّنا أفرغ علینا صبراً و ثبّت اقدامنا و انصرنا علی القوم الکافرین

منابع: آنگاه هدایت شدم/ ترجمۀمحمدجواد مهری
چکیده اندیشه/ تألیف آقای سارونی
مفاخر اسلام(برخی از جلدها)/ علی دوانی

2ـ گروهی از اهل سنت، شیعیان را نجس می‌دانند که دکتر از آن جمله بود.
3ـ زمر/ 18
4ـ صحیح مسلم، ج 1، ص 61
5ـ صحیح بخاری و صحیح مسلم
6ـ طه / 52
7ـ بقره / 282
8ـ ضحی / 7

9ـ طه /