کتب خود اهل سنت ، باعث هدایت من به شیعه شد

بیش از پیش به تحقیقاتم ادامه دادم تا سوالاتم را از کتب خود اهل تسنن درآوردم و برای مولوی ها بیان کردم ولی هیچ کدام به هیچ یک از سوالاتم جواب درستی ندادند پس فهمیدم حق با مکتب امیرالمومنین است و این مولوی‌ها تعصب بی جا به خرخ می‌دهند و حق را مخفی می‌کنند. 

-لطفا خودتان را معرفی کنید:

اینجانب عبدالله زاهدی  از شهرستان نیک شهر، استان سیستان و بلوچستان هستم.

 

-داستان استبصار خود را تعریف کنید:

برادر بزرگترم بعد از تحقیقات فراوانی شیعه شد و علما منطقه فتوا دادن که او مشرک شده و خونش مباح و زن او مطلقه است.

سپس برادرم از منطقه فرار کرد و به قم مهاجرت کرد و مشغول تحصیل در حوزه علمیه شد.

این فشار حداکثری بر روی برادرم، برایم ایجاد سوال کرد که چرا اینچنین به روی برادرم فشار می آورند، بنابراین به قم آمدم تا دلیل تشیع او را بدانم(چه چیزی باعث شده که او این فشار های زیاد را تحمل کند؟)

وقتی برادرم را دیدم، متوجه شدم اخلاق او کاملا تغییر کرده است.

از برادرم پرسیدم چرا شیعه شدی و این فشار ها را تحمل می‌کنی؟

برادرم گفت: «من تحقیق کردم و باید شیعه می‌شدم، تو هم برو تحقیق کن»

گفتم:«چه کتابی بخوانم؟»

گفت:«معتبرترین کتاب های اهل تسنن را» همان جا کتاب بخاری را برایم آورد و روایتی از عایشه نشانم داد که در زمان عمر، مردی فوت کرد، زن آن مرد خیلی بی‌تابی کرد تا جایی که عمر آمد و گفت:«تو گریه می‌کنی ولی شوهر تو عذاب می‌شود!» عایشه آمد و گفت:«تو منظور پیامبر را نفهمیدی! رسول خدا فرمود اگر بر مومنی گریه کنند مشکلی نیست ولی اگر برای کافری گریه کنند، آنها گریه می‌کنند ولی آن کافر عذاب می‌شود» بردارم رو به من کرد و گفت:«آیا امام حسین یا اهل بیت نعوذ بالله کافر بودند که گریه بر ایشان مشکل دارد!؟؟»

به برادرم گفتم:«می خواهم قم بمانم و تحقیق کنم»

برادرم گفت:«پس باید با هم به حرم حضرت معصومه برویم و به ایشان سلام بدهی»

گفتم:«چشم، مشکلی ندارم»

وقتی به حرم رفتیم، تنم لرزید و نتوانستم قدم از قدم بردارم. برادرم گفت:«چرا نمی‌آیی؟»

گفتم:«نمی‌توانم جلوتر بیایم»

گفت:«ضریح را که ببوسی حالت خوب  می‌شود»

وقتی به ضریح رسیدم، ناگهان گریه‌ام گرفت و منقلب شدم. با خودم گفتم:«خدایا! مگر چه چیز اینجاست که شیعیان از راه های دور و نزدیک به زیارت اینجا می‌آیند»

شروع به تحقیق کردم و قرار شد به بلوچستان برگردم.

برادرم به من مقداری پول داد تا کتاب بخرم برای تحقیق.

به زاهدان که رسیدم به انتشارات حرمین، جنب مسجد مکی رفتم و کتب اهل تسنن را خریدم.

یک روز به امام جمعه شهر گفتم:« در نماز جمعه به من جواب بده که چرا شیعه کافر است؟»

گفت:«مشکلی ندارد»

روز جمعه اولین نفر به مصلی رفتم و منتظر جواب بودم. ناگهان امام جمعه وسط خطبه آشفته شد و تهدیدم کرد.

تعجب کردم که مولوی چرا اینطور برخورد کرد با من؟

پس بیش از پیش به تحقیقاتم ادامه دادم تا سوالاتم را از کتب خود اهل تسنن درآوردم و برای مولوی ها بیان کردم ولی هیچ کدام به هیچ یک از سوالاتم جواب درستی ندادند پس فهمیدم حق با مکتب امیرالمومنین است و این مولوی‌ها تعصب بی جا به خرخ می‌دهند و حق را مخفی می‌کنند.

به حدیثی در بخاری برخوردم که پیامبر فرمودند:«بعد از من فتنه ها رخ می دهد» صحابه پرسیدن:«آنوقت به چه کسی مراجعه کنیم؟» رسول الله فرمودند:«به علی بن ابی طالب علیه السلام» برایم سوال شد که چرا پیامبر بقیه را نفرمودند و چرا ما علی علیه السلام را با این فضیلت خلیفه چهارم گذاشتیم.

در ادامه به آیه مباهله و احادیث آن برخوردم پس آن ها را دیدم و تامل نمودم و وقتی تحقیقاتم به پایان رسید، یقین به تشیع کردم و مکتب اهلبیت علیهم السلام را اختیار نمودم.