خانمهاجر فرهادی ، مستبصر اهل خراسان ، از چگونگی تشیع خود اینگونه میگویند :
بنده هاجر فرهادی ساکن تربت جام هستم پدرم در ایام محرم علمدار هیئت بود، آن زمان همه بچه های آن ها می مردند، تا اینکه نذر می کنند که اگر بچه دار شوند و زنده بمانند اسمش را غلامعلی بگذارند، بعدها از دوست پدرم شنیدم که پدرم به او گفته موقع زایمان غلامعلی امام علی علیه السلام را در خواب می بیند که حضرت به او یک مهر می دهد.
و من هم وقتی بزرگ شدم پدرم با وجود این که اهل سنت بود مرا به مکتب اهل تشیع دعوت کرد؛ همه دوستانم هم شیعه بودند.
وقتی شیعه شدم همه فامیل با اینکه مرا قلبا دوست داشتند اما رهایم کردند برادرم وقتی من شیعه شدم به خانه ام آمد و گفت دیگر به دیدن من نیا. بچه های برادرم به من نامه مینویسند که عمه چرا به دیدن ما نمی آیی؟
کوچک که بودم پدر و مادرم هر دو مریض شدند و من به آنها خدمت می کردم. دو پسر و یک دختر دارم و بچه های بسیار خوبی هستند آنها بسیار سختی کشیدن و ظلم زیادی به آنها شده است.
در زمانی که سنی بودم هم تبلیغ شیعه را می کردم به همین دلیل روی من تعصب بود میگفتن این شیعه است که بین سنی ها آمده است. در آن زمان نماز موسی بن جعفر میخواندم و عبادت زیادی داشتم که یک روز شخصی آمد و گفت به سوریه برویم، من پرسیدم سوریه کجاست؟ گفت دختر و خواهر امام حسین علیه السلام هستند .
ائمه خیلی جاها دست من را گرفتند مثلاً در تهیه پول سفر سوریه دستم خیلی خالی بود با این حال وقتی برگشتم دو چمدان سوغات داشتم، وقتی برگشتم یکی از مولوی های اهل سنت آمد و گفت سر قبرم معاویه رفتی؟ گفتم نه نمی دانستم.
آن زمان محمد لکنت کلام داشت وقتی فهمیدم حضرت رقیه شفا میدهد برگشتم و محمد را با خودم بردم و شفای او را گرفتم
سه دانگ خانه ما برای من و سه دانگ دیگر برای شوهرم بود و بعد از آن جریان همه را وقف اهل بیت علیهم السلام کردیم مجلس گرفتیم همه مسئولین شیعه و سنی را دعوت کردیم، زیارت عاشورا خواندیم و مجلس و منبر راه انداختیم.
بعد از آن پول سفر دوم نیز با عنایت اهل بیت خیلی راحت جور شد، سفر دوم مولوی اهل سنت منطقه به من گفت سر قبر معاویه حتما برو بنده وقتی به سوریه رفتم با کلی مشکل و جستجو آن را پیدا کردم آنجا نوشته بود معاویه بن ابی سفیان زباله دان و پر از آلودگی است وقتی برگشتم شرح حال آن جا را برای مولوی گفتم.
_«چطور شیعه شدید؟»
مطالعات زیادی داشتند همچنین کرامات زیادی هم از اهل بیت علیهم السلام دیدم، در ضمن خواب های زیادی هم دیده بودم. و نهایتاً در سال ۱۳۸۰ به صورت قطعی به مکتب اهل بیت مشرف شدم.
یکی از خواب هایی که دیدم این بود که برای یکی از اقوام مشکلی پیش آمده بود و ظاهراً به حرم امام رضا علیه السلام رفته بود من در خواب امام رضا علیه السلام را دیدم که به من فرمودند برو به فلانی بگو آن شب که پشت پنجره فولاد درد دلش را به ما میگفت ما مراد دل او را دادیم از این دست خواب ها بسیار دیده ام.
از وقت شیعه شدنم و حتی قبل از آن تا بعد از برگشت از سفر دوم سوریه آزار اذیت ها شروع شد اما من محکم تر از قبل این راهرو ادامه دادم و حتی در کلاس های تخصصی نیز شرکت کردم تا بتوانم در راه اهل بیت علیهم السلام قدمی بگذارم.
ژوئن 16 2024
سفر به سوریه و عنایات اهل بیت سیدالشهدا به بانوی مستبصر
خانمهاجر فرهادی ، مستبصر اهل خراسان ، از چگونگی تشیع خود اینگونه میگویند :
بنده هاجر فرهادی ساکن تربت جام هستم پدرم در ایام محرم علمدار هیئت بود، آن زمان همه بچه های آن ها می مردند، تا اینکه نذر می کنند که اگر بچه دار شوند و زنده بمانند اسمش را غلامعلی بگذارند، بعدها از دوست پدرم شنیدم که پدرم به او گفته موقع زایمان غلامعلی امام علی علیه السلام را در خواب می بیند که حضرت به او یک مهر می دهد.
و من هم وقتی بزرگ شدم پدرم با وجود این که اهل سنت بود مرا به مکتب اهل تشیع دعوت کرد؛ همه دوستانم هم شیعه بودند.
وقتی شیعه شدم همه فامیل با اینکه مرا قلبا دوست داشتند اما رهایم کردند برادرم وقتی من شیعه شدم به خانه ام آمد و گفت دیگر به دیدن من نیا. بچه های برادرم به من نامه مینویسند که عمه چرا به دیدن ما نمی آیی؟
کوچک که بودم پدر و مادرم هر دو مریض شدند و من به آنها خدمت می کردم. دو پسر و یک دختر دارم و بچه های بسیار خوبی هستند آنها بسیار سختی کشیدن و ظلم زیادی به آنها شده است.
در زمانی که سنی بودم هم تبلیغ شیعه را می کردم به همین دلیل روی من تعصب بود میگفتن این شیعه است که بین سنی ها آمده است. در آن زمان نماز موسی بن جعفر میخواندم و عبادت زیادی داشتم که یک روز شخصی آمد و گفت به سوریه برویم، من پرسیدم سوریه کجاست؟ گفت دختر و خواهر امام حسین علیه السلام هستند .
ائمه خیلی جاها دست من را گرفتند مثلاً در تهیه پول سفر سوریه دستم خیلی خالی بود با این حال وقتی برگشتم دو چمدان سوغات داشتم، وقتی برگشتم یکی از مولوی های اهل سنت آمد و گفت سر قبرم معاویه رفتی؟ گفتم نه نمی دانستم.
آن زمان محمد لکنت کلام داشت وقتی فهمیدم حضرت رقیه شفا میدهد برگشتم و محمد را با خودم بردم و شفای او را گرفتم
سه دانگ خانه ما برای من و سه دانگ دیگر برای شوهرم بود و بعد از آن جریان همه را وقف اهل بیت علیهم السلام کردیم مجلس گرفتیم همه مسئولین شیعه و سنی را دعوت کردیم، زیارت عاشورا خواندیم و مجلس و منبر راه انداختیم.
بعد از آن پول سفر دوم نیز با عنایت اهل بیت خیلی راحت جور شد، سفر دوم مولوی اهل سنت منطقه به من گفت سر قبر معاویه حتما برو بنده وقتی به سوریه رفتم با کلی مشکل و جستجو آن را پیدا کردم آنجا نوشته بود معاویه بن ابی سفیان زباله دان و پر از آلودگی است وقتی برگشتم شرح حال آن جا را برای مولوی گفتم.
_«چطور شیعه شدید؟»
مطالعات زیادی داشتند همچنین کرامات زیادی هم از اهل بیت علیهم السلام دیدم، در ضمن خواب های زیادی هم دیده بودم. و نهایتاً در سال ۱۳۸۰ به صورت قطعی به مکتب اهل بیت مشرف شدم.
یکی از خواب هایی که دیدم این بود که برای یکی از اقوام مشکلی پیش آمده بود و ظاهراً به حرم امام رضا علیه السلام رفته بود من در خواب امام رضا علیه السلام را دیدم که به من فرمودند برو به فلانی بگو آن شب که پشت پنجره فولاد درد دلش را به ما میگفت ما مراد دل او را دادیم از این دست خواب ها بسیار دیده ام.
از وقت شیعه شدنم و حتی قبل از آن تا بعد از برگشت از سفر دوم سوریه آزار اذیت ها شروع شد اما من محکم تر از قبل این راهرو ادامه دادم و حتی در کلاس های تخصصی نیز شرکت کردم تا بتوانم در راه اهل بیت علیهم السلام قدمی بگذارم.
By morteza • داستان های استبصار 0 • Tags: تربت جام, حضرت رقیه, حضرت زینب, خراسان رضوی, سوریه