شیخ عباسعلی کیوان قزوینی

عباسعلی کیوان قزوینی (۱۲۷۷-۱۳۵۷ق)، عالم روحانی شیعه، مفسر، واعظ، صوفی سابق سلسلۀ گنابادیه و منتقد تصوف بود. وی پس از دریافت اجازه اجتهاد از علمای اصولی و اخباری، گرایش به سلسله‌های صوفیان شیعی پیدا کرد و عقایدش تغییر کرد، اما دیری نپایید که از این طریقت روی گرداند و پس از ۸۰ روز مباحثه دربارۀ برتری اسلام و مذهب شیعه دوازده امامی با معتقدان دیگر ادیان و مذاهب، عزلت گزید.

کیوان دارای تألیفات بسیاری است. او بیش از همه به تفسیر قرآن پرداخت. وی در دوران ارادت به مشایخ گنابادیه، آثاری از جمله تصحیح تفسیر بیان السعادة و شرح رباعیات خیام را نگاشت. از مهم‌ترین آثار وی پس از استبصار و جدایی از تصوف رسمی می‌توان به رازگشا اشاره کرد.

رویگردانی و استبصار او از تصوف مخالفت‌هایی را در پی داشت و سبب شد که به وی اتهام تمایل به بهائیت و وهابیت زده شود.

 

عباسعلی قزوینی، ملقب به کیوان، در ۲۴ ذی‌الحجه ۱۲۷۷ق در محلۀ شیخ آباد قزوین به دنیا آمد. بنا بر ادعای خودش، لقب کیوان را به شیوه‌ای روحانی از آذرکیوان دریافت کرده است.

پدر کیوان، ملا اسماعیل، از علمای قزوین و امام جماعت بود و کتابی به نام ابناء الانبیاء در نبوت خاصه تدوین کرده بود. کیوان قزوینی در ۱۹ شعبان ۱۳۵۷ درگذشت و در سلیمان‌داراب، نزدیک رشت، به خاک سپرده شد.

کیوان از هفت سالگی در مدرسه التفاتیه قزوین مقدمات و سطح و درس خارج فقه را آموخت. از ۱۴سالگی تا ۱۶سالگی شرحی بر کتاب عوامل ملامحسن نحوی در ۲جلد به نام توشیح القواعد، شرحی بر صمدیه، کتابی با عنوان تقریب الغرائب در علم نحو، و منظومه‌ای در علم منطق با نام اسرار المیزان نوشت.

پس از کسب مقدمات علوم در زادگاهش، در ۱۳۰۰ق برای فراگرفتن فلسفه، علوم ریاضی، حکمت و کلام به تهران آمد. وی ضمن تحصیل به منبر می‌رفت و به سبب رونق مجالس وعظش به واعظ قزوینی شهرت یافت.

در ۱۳۰۶ق برای تکمیل علوم اسلامی، به‌ویژه فقه و اصول، به عراق رفت و در سامرا از محضر میرزا محمد حسن شیرازی و در نجف از درس میرزا حبیب الله رشتی و لطف الله لاریجانی مازندرانی بهره گرفت.

بنا بر گفتۀ خودش در نجف از میرزا حبیب‌الله رشتی لقب آیت الله گرفت. در مدت اقامت در سامرا نیز به امر میرزای شیرازی، هر شب در صحن حرم عسکریین به منبر می‌رفت و هر روز بر شهرتش افزوده می‌شد.

او پس از دریافت اجازه اجتهاد از علمای اصولی و از مشایخ اخباری، به کربلا رفت و روزها به تدریس فقه و اصول، و شب‌ها در صحن سیدالشهدا به موعظه می‌پرداخت و در مسجد پشت صحن نیز امام جماعت کسانی بود که مشرب اخباری داشتند.

کیوان به زبان فارسی، عربی، ترکی و روسی مسلط بود و با زبان عبری نیز آشنایی داشت.

پیوستن به صوفیان 

وی بر اثر مطالعۀ کتابهای عرفانی، دیگر طریقۀ اصولی و مسلک اخباری را وافی به مقصود خویش نمی‌دانست و از این رو، به سلسله‌های صوفیان شیعی روی آورد و نخست در تهران دست ارادت به صفی علیشاه داد و از وی اجازۀ ارشاد گرفت. پس از چندی نیز عازم خراسان شد و در بیدخت به طریقت گنابادیه پیوست و در سلک مریدان سلطان علیشاه درآمد و بعد از مدتی از او و جانشینش، نور علیشاه ثانی لقب منصورعلی شاه و اجازۀ دستگیری دریافت کرد و با اجازۀ شیخ به سیاحت و تبلیغ طریقت پرداخت و در اصطلاح اهل تصوف، شیخ سیار شد.

اما به گفتۀ مخالفان وی، لقب او منصورعلیشاه نبود بلکه منصورعلی بود، بنابراین وی از اقطاب و مشایخ نیست و همچنین شیخ سیار نیز نبوده است.

کیوان به بیشتر مناطق ایران و کشورهای اسلامی سیاحت کرد و مریدان بسیار یافت. گفته شده که وی در گسترش سلسلۀ گنابادیه نقش مهمی داشته و حتی به سبب تبلیغ عقاید این سلسله چنان شهرتی یافته است که مردم او را قطب سلسلۀ گنابادی می‌پنداشتند.

استبصار

پس از درگذشت نورعلیشاه، کیوان به گناباد رفت و با صالح علیشاه تجدید عهد نمود، اما دیری نپایید که از طریقت گنابادیه روی برگرداند و مستبصر شد و در ششم جمادی الاولی ۱۳۴۵ نیز از سوی این طریقت از منصب شیخی عزل شد.

مخالفان وی دلایل عزل کیوان را مقاصد دنیوی دانسته‌اند، از قبیل علاقۀ شدید وی به کسب مقام قطبیت و حسادت به حاج عبدالله حائری (یکی از مشایخ گنابادیه، ملقب به رحمت علیشاه)، و عقایدی برخلاف میل بزرگان سلسله، مانند اعتقاد به تناسخ، تصرف در دستورهای مشایخ مانند دستور نخوردن گوشت و منع کشتن حیوانات.

اما به گفتۀ خود کیوان وی پس از ۳۰سال خدمت به این طریقت، به سبب اعتراض به جانشینی موروثی در طریقت گنابادیه و بی‌عدالتی‌هایی که دراین طریقت مشاهده کرد، ازآن رویگردان شد و دعاوی مشایخ گنابادیه را باطل و اعتقادات و اعمال آنان را از نظر عقلی و نقلی نادرست دانست و به نقد «تصوفِ مرسوم» پرداخت.

گفته شده که کیوان پس از ترک ارشاد ۸۰روز در مدرسۀ سپهسالار قدیم و جدید و دیگر مساجد، دربارۀ برتری اسلام و مذهب شیعه دوازده امامی با معتقدان دیگر ادیان و مذاهب به مباحثه پرداخت و پس از آن عزلت گزید و ۳سال در منزل خود به تدریس علوم اسلامی برای جمعی از فضلای عصر، از جمله رشید یاسمی، سعید نفیسی، علی دشتی، عباس اقبال آشتیانی و عبدالله خان معظمی، پرداخت.

نورالدین چهاردهی نیز، که از منتقدان تصوف است و آثاری در این زمینه دارد، از جمله شاگردان و مریدان کیوان بود و برخی از آثار وی را پس از او به چاپ رساند.

تالیفات

از کیوان قزوینی تألیفات بسیاری به جا مانده است. او بیش از همه به تفسیر قرآن پرداخته و یک تفسیر عربی، دو تفسیر فارسی و ترجمۀ قرآن و یادداشتهایی درباره تدوین تفسیرنوشته‌است.

وی هریک از آثار منتشر شده خود را به کتابخانه‌های عمومی ایران و از طریق محمد قزوینی برای کتابخانۀ ملی پاریس و برخی از فضلای مقیم برلین، از جمله کاظم زاده ایرانشهر، می‌فرستاد. بلوشه، کتابدار بخش زبانهای شرقی کتابخانۀ پاریس، نیز با ارسال نامه‌ای وی را به تدوین آثاری دیگر ترغیب کرده بود.

آثار او در دوره ارادت به مشایخ گنابادیه

کیوان در دوران ارادت به مشایخ گنابادیه آثاری داشته است، از جمله تصحیح تفسیر بیان السعادة و نوشتن حواشی بر آن تفسیر، تصحیح شرح کلمات باباطاهر عریان به فارسی تألیف سلطان‌علیشاه و نیز افزودن حواشی بر آن، تالیف رسالۀ شهیدیه در ۱۳۳۰ دربارۀ وقایعی که به کشته‌شدن سلطان‌علیشاه انجامید، همراه با مختصری از شرح احوال و کرامات سلطان علیشاه[۲۲] و کتاب فریاد بشر در مرثیۀ سلطان علیشاه که پس از رویگردانی از تصوف، قسمتهایی از آن را که دربارۀ سلطان‌علیشاه بود، حذف کرد.

آثار او پس از جدا شدن از سلسله گنایادیه

مهمترین آثار وی پس از جدا شدن از سلسلۀ گنابادیه عبارت‌اند از:

رازگشا

شامل پاسخ به ۵۰ سؤال دربارۀ عقاید و آداب سلسلۀ گنابادیه و نیز اصطلاحات صوفیان و پرسش و پاسخهایی دربارۀ علت فاصله گرفتن کیوان از تصوف مرسوم.

رسالۀ بهین سخن

در پاسخ به ۱۲ پرسش در همین موضوعات و نیز توضیح برخی ابداعات او در تصوف.

رسالۀ استوار

در تبیین اساس تصوف، معنای حقیقی آن، فرق آن با تصوف مرسوم، اصطلاحات تصوف، آداب مرتبط با قطب و مرید و برخی از اسرار سلاسل صوفی.

این سه کتاب آخرین بار در ۱۳۷۶ در یک مجموعه، با عنوان رازگشا، به چاپ رسیده‌اند.

عرفان‌نامه

دربارۀ حقیقت عرفان از دید مؤلف که به خواهش رشید یاسمی نوشته شده است.

این اثر شامل ۲۵ فصل است که یک فصل آن دربارۀ عرفان عملی و بقیه دربارۀ عرفان نظری است، و در ۱۳۰۸ش در تهران، با مقدمۀ رشید یاسمی، به چاپ رسید و در ۱۳۸۸ با نوشتاری از نورالدین چهاردهی و مقاله‌ای از حسین صدرائی تجدید چاپ شد.

کیوان نامه

در واقع سرگذشت نامۀ مؤلف از دوران کودکی، تحصیل، استادان، شرح سفرها و ملاقاتها و مباحثاتی است که با صوفیان و علما داشته است. وی در ضمن این اثر دیدگاه‌های خود را در خصوص دین اسلام، مذاهب اسلامی، ادیان دیگر و سلسله‌های صوفیه و آداب و عقاید و مشایخ آن بیان کرده است.

دیدگاه او در تصوف و عرفان

از دید کیوان قزوینی هر چند ریشۀ تصوف از هند است و ایرانیان آن را با اسلام آمیخته‌اند، اما تصوف خود به خود بد نیست، زیرا به دنبال قطع ریشۀ آرزو از دل است و این کمال بشر است، اما تصوفی که به معنای سرسپردن و زیر بار مراد رفتن باشد، یعنی همان «تصوف مرسوم»، در واقع نوعی سلب اختیار و از بین بردن فکر و تعقل است و به نقص بشر منتهی می‌گردد. در چنین حالتی دین مرید، سخنان مراد خواهد شد نه سخن خدا و رسول اکرم(ص).

عرفان نیز از نظر او نه موضوع و مبادی و مسائل دارد، نه شعبه‌ای از حکمت و نه منحصر به اسلام است. بنابراین، ابن سینا که عرفان را داخل حکمت کرد و ابن عربی که برای آن مبادی و مسائل به وجود آورد، حقیقت عرفان را بیان نکرده‌اند.

وی مخالفت خود را با تصوف مرسوم –که آن را مؤسسۀ مرید و مرادی نامیده– به نهضت پروتستان تشبیه کرده است که در آن نقش پاپ حذف می‌شود.

از این حیث، به نظر می‌رسد مخالفت کیوان با تصوف مرسوم، از تحولات جهان معاصر و موج نوگرایی و تجدد طلبی در ایران هم متأثر بوده است.

طبقات تصوف

کیوان تصوف مرسوم را به سه طبقه یا بخش (برزخ، بدایت و مرکز) تقسیم کرده و مدعی بود که از هر سه طبقه و مشایخ آن عبور کرده است.

طبقۀ اولِ صوفیان یا طبقۀ برزخ کسانی هستند که در برزخ میان قشر و لبّ قرار دارند و فاقد ذکر قلبی و سلسله و القاب طریقتی هستند و از اینکه خود را صوفی بنامند پرهیز می‌کنند.

او آخوند ملا حسینقلی همدانی را، که مدتی در نجف شاگرد وی بود، از این طبقه می‌دانست.

طبقه دوم یا اهل بدایت، ذکر قلبی دارند اما القاب ندارند و درخصوص صوفی نامیده‌شدن، نه از آن پرهیز دارند و نه به آن مقیدند.

او حاج ملا جواد اسپهانی را، که در کربلا ملاقات کرده و از او ذکر قلبی گرفته بود، از این طبقه می‌دانست.

این دو طبقه دیدار با امام غائب را ممکن می‌دانستند. کیوان خود نیز مدعی بود که چند بار امام غائب علیه‌السلام را دیده است و ادعا می‌کرد که نمایندگان این دو طبقه نیز سخنان او مبنی بر دیدار امام غائب علیه‌السلام را تکذیب نکرده‌اند.

طبقۀ سوم، یعنی مرکز، هم اهل ذکر قلبی و زبانی هستند و هم دارای القاب و عقاید و آداب مخصوص، ولی در چگونگی آنها با هم موافق نیستند. برای این طبقه لفظ صوفی مقدّس است و هرکسی را لایق این نام نمی‌دانند.

در همین طبقه است که، برخلاف دو طبقۀ دیگر، تبلیغ و ارشاد و دستگیری بدون اجازۀ شیخ ممنوع است و همچنین در معرفی قطب و شیخ بعد از خود، اجبار وجود دارد.

دلیل مخالفت با تصوف مرسوم

او تصوف مرسوم را به مؤسسه‌ای بزرگ و پرقانون و احکام تشبیه می‌کرد که همواره منتظر آمدن مرید و کسب متاع از آنان و به دنبال رقابت است و در عقاید و آداب خود تعصب دارد.

وی با اشاره به مناقشات حیدری نعمتی، یعنی اختلافات و زد و خوردهای مریدان قطب الدین حیدر با مریدان شاه نعمت الله ولی، یکی از ضررهای تصوف مرسوم، بخصوص تصوف مرکز، را ادعای برتری قطب در هر سلسله و نقص مشایخ دیگر و در نتیجه فرقه گرایی و ایجاد تفرقه اجتماعی دانسته، حال آنکه به گمان وی تصوف باید از هرچه دشمنی آور است بپرهیزد.

مخالفت وی با تصوف مرسوم نه فقط به سبب مقام موروثی شیخیت و قطبیت، بلکه به طور کلی ادعای قطبیت از سوی مشایخ سلاسل صوفی بود.

او تصوف حقیقی را فاقد ناظم ومدیر می‌دانست و عقیده داشت که اگر هم کسی فرضاً به مقامی برسد که بتواند ناظم و مدیر و راهنما باشد باید آن را کتمان کند، بنابراین از نظر او کشتی تصوف ناخدا یا قطب ندارد،زیرا قطب باید در ۴ جهت در مرید تصرف کند وگرنه کاذب است و این تصرفات را نیز تنها پیامبر اکرم(ص) و امامان علیهم‌السلاممی‌توانند انجام دهند.

این چهار تصرف عبارت‌اند از:

  1. زائل کردن ارادۀ گناه از دل مرید
  2. تبدیل رذیلت اخلاقی او به فضیلت
  3. محکم ساختن اعتقادات دینی و معرفت به خدا و زدودن شک از دل مرید
  4. ارتقا دادن مرید از عالم ناسوت به عالم ملکوت.

البته مرید نیز باید آمادگی این تصرفات باطنی را داشته باشد.

او کلیۀ مشایخ صوفی را که مدعی ۳ تصرف اول و مشایخ سلسلۀ گنابادیه را که مدعی حتی چهارمین تصرف بودند، تکذیب می‌کرد و همۀ آنان را دنیاخواه و جاه‌طلب می‌دانست.

از نظر کیوان کسانی چون مولوی، سنایی غزنوی و جنید بغدادی نیز همچون اقطاب زمانۀ او به حقیقت دست نیافته بودند و مقبولیت ایشان ناشی از توهم مردم دربارۀ آنهاست. در مورد مولوی نیز عقیده داشت که وی هرجا فرصتی یافته بر ضد مذهب سخن گفته‌است.

مخالفان

رویارویی کیوان با تشکیلات تصوف مرسوم بی‌پاسخ نماند. برخی وی را به مقاصد دنیوی و طالب قطبیت، مبتلا به بیماری روحی و روانی وحتی متمایل به بهائیت و نیز وهابیت متهم کرده‌اند.

بعد از درگذشت وی نیز کتابهایی در این زمینه منتشر شد، از جمله: رساله جوابیه، نوشتۀ شیخ اسدالله آذر گشسب (ناصر علی)، که در ۱۳۶۲ش چاپ شد، و گشایش راز اثر ابوالحسن پروین پریشان زاده که در ۱۳۷۷ش در تهران و در واکنش به تجدید چاپ کتاب رازگشا منتشر گردید.

امرار معاش

کیوان با زراعت و تجارت امرار معاش می‌کرد و با فروش خانه و زمین، آثار خود را به چاپ می‌رساند و غلط‌گیری کتاب‌هایش را شخصاً انجام می‌داد.

بستگان

مرتضی کیوان، از نوادگان وی، شاعر و منتقد ادبی و روزنامه‌نگار و فعال سیاسی بود که در ۱۳۳۳ اعدام شد. میرزا یحیی واعظ کیوانی، از عموزادگان کیوان، نیز مدیر روزنامۀ نصیحت در قزوین و از مشروطه خواهان بود و در ۱۳۰۴ در تهران به ضرب گلوله در آستانۀ مجلس شورای ملی کشته شد.

سرانجام

سرانجام این عالم مستبصر و وارسته در سال 1357 هجری قمری بدورود حیات گفت و در سلیمان داراب رشت به خاک سپرده شد.