سید ادریس الحسینی

مستبصر ارجمند جناب آقای السید ادریس الحسینی می گوید: به برکت سید الشهداء (علیه السلام) شیعه شدم. 

سید ادریس در سال 1967 در شمال کشور مغرب در خانواده ای سنی مذهب به دنيا آمد.

وی در زمینه استبصارش کتابی با نام : “لقد شیعنی الحسین (علیه السلام)” یعنی: به درستیکه حسین (علیه السلام) مرا شیعه کرد، را تالیف نموده است.

طبق اذعان مؤلف، در دوران جواني وي موج شيعه ستيزي و تنفر از پيروان مکتب اهل بيت عليهم السلام در منطقه بوجود آمده بود و شديدا پيروان مکتب اهل بيت عليهم السلام را سرکوب مي کردند. عده اي از مردم مويد اين گونه سرکوبگري ها بوده و عده اي ديگر نيز از اوضاع به وجود آمده اظهار تاسف مي کردند. خودِ اين درگيري ها جرقه اي در ذهن ادريس الحسيني ايجاد کرد  و براي او سوال شد که ما سني هستيم و آنان شيعه و چرا بايد اين اتفاق بيافتد؟ در همين برهه زماني بود که وي با دوکتابي که هر دو نويسندگان آن شيعه بودند آشنا شد . يکي پيرامون فاجعه کربلا و ديگري پيرامون اميرمؤمنان حضرت علي بن أبي طالب سلام الله عليه.

ادريس الحسيني تصريح مي کند هنگامي که با اين دو کتاب مواجه شدم، برايم سوال بود که مگر شيعه مسلمان است که بخواهد در اين گونه موارد مهم کتاب نيز بنويسد؟ در خودم احساس ظلم مي کردم و نمي دانستم که منشأ اين تفکرات چيست. در فکر فاجعه کربلا فرو رفته و به خودم گفتم: کساني که الان اين ظلم را روا داشته اند، پيروان همان افرادي هستند که روزی در کربلا بناي ظلم را گذاشته و در حق اهل بيت عليهم السلام هر چه خواستند انجام دادند.

کساني که در اطرافم بودند فقط مرا به سمت مبارزه با استعمار سوق داده و مي گفتند: آنچه که گذشته تمام شده و مي خواستند ذهنم را از مقايسه اين ظالمين منحرف کنند. در این بين احساس کردم که شيطاني در وجودم رخنه کرده و دائما مي گويد: اين سوال را رها کن. آيا تو از ميليون ها مسلمان بيشتر مي فهمي؟برايم روشن شده بود که ديگران ممکن است به اين نحو سوال برايشان پيش نيامد باشد و گرنه آنان نيز در صدد پرسش بر مي آمدند. اطرافيان و کساني که پاسخگوي سوالات من نبودند دائما مي گفتند: سن تو کم است و نبايد با طرح اين سوالات اتحاد مسلمانان را از بين ببري و مسلمين را دو دسته کني! بعد از اين قضايا در ذهنم آشوبي بود .  کساني که نمي توانستند از عهده پاسخ به اين سوالات بر آيند يا نيرنگ به کار برده و يا خود را به خواب غفلت مي زدند اما من هنوز بيدار بودم.

جرقه هاي فکري ام پيرامون کربلا هنوز در ذهنم شعله ور بود، که کم کم نور ايمان در وجودم روشن و به مکتب اهل بيت سلام الله عليهم اجمعين رهنمون شدم. روزي يکي از نزديکانم از من سوال کرد: چه کسي و چه کتابي تو را شيعه کرد؟ پاسخ دادم که جدم امام حسين سلام الله عليه و کتاب صحيح بخاري موجب استبصارم شد. پرسيد چطور؟ پاسخ دادم: هر زماني که صحيح بخاري و ديگر کتب شش گانه اهل سنت را مطالعه کردم با يک تناقضي رو برو شدم.

با مراجعه به کتب اهل سنت، وقتي با تناقضات بيشتري مواجه شدم، در تشيعم ثابت قدم تر شدم. چه شبها تا صبح بيدار بودم و دعايم به درگاه الهي چنين بود: خدایا! حق را  به من نشان بده و مرا از پيروان حق قرار بده و همچنين باطل را برايم روشن فرما و مرا از کساني قرار بده از که از باطل به دور باشم.