حکایت بانویی کلیمی که سالها قبل مسلمان شده و همان وقت پیشنهاد ساخت هیئتی را در محله خودشان داده، پس از آن با کمک خانواده و همسایههایش سالها این هیئت را سرپا نگه داشته و حالا هر ۳ پسرش پرچم هیئت را بالا نگه داشتهاند.
مریم دردشتی ۶۱ سال پیش در خانوادهای کلیمی به دنیا آمد. در آن سالها تعداد خانوادههای کلیمی که در محله نصرت زندگی میکردند زیاد بود. مریم نوجوان با کنجکاویهایش در اعمال و رفتار همسایههای مسلمان کمکم به دین اسلام علاقهمند میشود. ساخت مسجد امیرالمؤمنین(علیه السلام) در محله هم بر علاقه او میافزاید. دختر ۱۶ ساله آن روزها با شیفتگی به صوت قرآن گوش میداد و پنهان از خانوادهاش اعمال مسلمانان را حداقل در ظاهر تکرار میکرد. او تصمیمش را میگیرد، ازدواج در همان سن و سال با عزیز آقا؛ یکی از جوانان نجیب محله، راه را برای مسلمان شدنش هموارتر میکند. مریم جوان با اینکه رنج طرد شدن از سوی خانوادهاش را که کلیمیان مذهبی بودند به جان خرید، هرگز اجازه نداد خدشهای بر ایمان قلبیاش وارد شود.

او مطالعه درباره اسلام را آغاز میکند و با اشتیاق در مییابد که این انتخاب، بهترین تصمیم سرنوشتساز زندگیاش بوده است. ایده برپایی هیئتی در محله خودشان هم از همینجا شکل میگیرد؛ از زمانی که رضا نخستین پسر او به دنیا میآید. دردشتی حالا با لبخند میگوید که این هیئت همسن رضای من است: «قبلاً وقتی محرم میشد یکی از روسریهای مادرم را که با آن به کنیسه میرفت سرم میکردم و خودم را برای تماشای دستههای سینهزنی که از خیابان نصرت و مقابل مسجد عبور میکردند میرساندم. با تعجب فکر میکردم چطور این همه آدم به یک موضوع تا این حد اعتقاد دارند و همگی سیاهپوش هستند. بعد از مسلمان شدن به این فکر افتادم که اهالی محله ما هم میتوانند به جای رفتن به هیئتهای دیگر، با کمک هم، هیئتی در محله راه بیندازند.
آن زمان اهالی برای عزاداری به چیذر یا مجیدیه میرفتند. اهالی از ایده من استقبال کردند و با کمک آنها هیئت متوسلین به قمربنیهاشم(علیه السلام) در حیاط کوچک خانه ما برپا شد.» حالا این هیئت ۴۲ ساله شده است. دردشتی میگوید: «غذای نذری را در خانه خودمان میپختیم. از صبح زود خانمهای محله جمع میشدند و گونی گونی پیاز و سیبزمینی پوست میکندند و آماده میکردند. برنج میشستند و حبوبات پاک میکردند. یکی گوسفند نذر میکرد و دیگری دیگ و سماور میآورد. به اینترتیب هیئت کوچک ما کمکم پا گرفت و اهالی محله هم یکی یکی به ما پیوستند. به عشق امام حسین(علیه السلام) همه با جان و دل کار میکردیم، حتی به یاد دارم که وقتی میگفتند قرار است شهر بمباران شود هیچکس از جایش تکان نخورد.» دردشتی خاطرات زیادی از محرمهای آن سالها دارد: «همه جوانانی را که حالا خودشان کارهای هیئت را انجام میدهند به یاد میآورم که کودک بودند و دست در دست مادرانشان به اینجا میآمدند. طبلها و زنجیرهای کوچکی در دست داشتند و ما نگران بودیم که در شلوغی دسته گم نشوند. حالا هر کدام مردی شدهاند اما هنوز هم به یاد همان سالها مرا خاله مریم صدا میزنند.» هیئتی که روزگاری با ایده یک تازه مسلمان گامهای نخستش را برداشت، حالا میزبان غیرمسلمانانی است که برای امام مظلوم شیعیان احترام خاصی قائل هستند.
دردشتی میگوید: «خیلی افراد مسیحی یا کلیمی برای گرفتن نذری به هیئت ما میآیند. یکبار خانمی آمد و گفت اگر یادت باشد من از خودتان هستم. خندیدم و گفتم نه، من از شما بودم. با احترام غذای نذری را گرفت و گفت که در تمام سال این برنج نذری را به غذای اعضای خانواده اضافه میکنم تا متبرک شود.»
او یک مسلمان واقعی است
عزیز همتی، پدر خانوادهای کهبانی برپایی هرساله هیئت متوسلین به قمربنیهاشم(علیه السلام) است معتقد است همسرش یک مسلمان واقعی است. او میگوید: «همسرم سالها در این هیئت خدمت کرده و ایده راهاندازی هیئت هم از خودش بوده است. من به او افتخار میکنم. همسرم مؤمن است و به وظایف مسلمانی خود به خوبی عمل کرده است. حتی پای خانمهای همسایه را هم به جلسات قرآنی باز کرده است.» عزیز آقا به یاد دارد که برای راه انداختن هیئت سراغ فردی رفته و او قصد داشته با منت مقداری پارچه کهنه در اختیارشان بگذارد. جوانان هیئتی با دلخوری آنجا را ترک میکنند اما نیت خوب آنها باعث شده خیلی اتفاقی با یک بازاری مؤمن مواجه شوند که بیهیچ منتی پارچهها و پرچمهای نو در اختیارشان گذاشته تا هیئتشان را راه بیندازند. سر سفره امام حسین(علیه السلام) بزرگ شدم
رضا بزرگترین پسر خانواده کسی است که وقتی چند روز قبل از محرم با پارچههای سیاه در کوچه باغ نو دیده میشود اهالی متوجه میشوند که دوباره محرم از راه رسیده و به کمک او میآیند تا پرچم عزاداری را در محلهشان بالا ببرند. هیئتی که حالا رضا جزو گردانندگان آن است درست همسن اوست و او اعتقاد دارد هر سال با خدمت کردن به عزاداران اباعبدالله(علیه السلام) در این هیئت، برای یک سال از هر بلا و مصیبتی بیمه میشوند: «از همان روزهای بچگی عاشق هیئت بودم. با همان سن کم طبلم را برمیداشتم و به دسته عزاداران میپیوستم. کمکم بزرگتر شدم و مسئولیتهای دیگری به من اضافه شد. حالا دیگر هرکاری از دستم برآید برای هیئت انجام میدهم، از آوردن چلچراغ گرفته تا جمع کردن داربستها بعد از تمام شدن دهه اول.» او میگوید: «من در سقاخانه میایستم، درست جایی که هرکس برای نذر کردن میآید او را میبینم.

به همین دلیل هم از حال و هوای افرادی که با خلوص نیت میآیند تا حاجت بگیرند باخبرم. خیلی افراد درددل میکنند و من هر سال به عشق آنها باز هم سراغ راهاندازی هیئت میروم.» رضا حواسش به همه چیز هست تا مبادا هیئت آنها مزاحمتی برای کسی ایجاد کند، از صدای نوحهای که پخش میشود گرفته تا تجمع جوانان هیئتی در پیادهرو و نوع برخورد با مهمانان. او خاطره مردی را به یاد میآورد که همنام او بوده و ماجرای جالبی در هیئت دارد: «آقا رضا یک دستش را در جنگ جهانی از دست داده بود اما به عشق امام حسین(علیه السلام)، با همان یک دست چراغ زنبوری سنگین را بالا نگاه میداشت تا مسیر دسته عزاداران روشن باشد. حالا سالها از فوت او میگذرد و دسته به احترام او اول برای سلام و عرض ادب به در خانهاش میرود.»
نذرت که ادا شد استکان را برگردان
بیشتر از ۴۰ سال از روزی که مریم دردشتی ایده برپایی هیئت را مطرح کرد میگذرد و حالا هر کدام از اهالی قصه حاجت گرفتن افرادی را تعریف میکنند که به این هیئت متوسل شدهاند. رضا پسر بزرگ خانم دردشتی در سقاخانه ایستاده و استکانها را پر از چای میکند. مرتضی دومین فرزند مریم خانم و عزیز آقا چای را تعارفمان میکند و میگوید: «خیلی افراد نیت میکنند و یکی از استکانهای هیئت را با خودشان میبرند. وقتی حاجتشان را گرفتند سال بعد به جای یک استکان یک دست استکان به هیئت برمیگردانند. شما هم یک استکان با خودتان ببرید، مطمئنم که سال آینده با دست پر به اینجا برمیگردید.» مرتضی مداح هیئت متوسلین به قمربنیهاشم(علیه السلام) است. او میگوید: «بودن در هیئت را مدیون پدر و مادرم هستم.
فکر میکنم باید به پدرم تبریک بگویم که نه تنها جزو بانیان این هیئت است بلکه با مسلمان شدن مادرم رسالتش را به تمامی انجام داده است. پدرم خودش نوحهخوان بود و پای مرا هم به هیئت باز کرد و به مداحی تشویقم کرد. ۱۴ ساله بودم و برای خودم در خانه نوحه میخواندم. شب که به هیئت آمدم پدرم بیمقدمه میکروفن را دستم داد و گفت بخوان. امسال ۲۶ سال است که من در این هیئت مداحی میکنم. به اینکه چنین پدر و مادری دارم افتخار میکنم و خوشحالم که میتوانم به عزاداران حسینی خدمت کنم.» مرتضی همتی معتقد است یکی از خوبیهای هیئت این است که بچهمحلهای قدیمی را دوباره دور هم جمع میکند: «شب شام غریبان که قرار است کمکم هیئت را جمع کنیم همه هیئتیها غمگین هستند چراکه باید تا سال بعد صبر کنند.» او به نقدهایی که این سالها درباره شیوه مداحی در هیئتها مطرح میشود اشاره میکند و میگوید: «بعضی مداحیها با روح هیئت و مجلس عزاداری فاصله دارد چراکه از شعرها و موسیقیهای نامناسب در آنها استفاده میشود. من سعی کردهام از شعرهایی با مضمون مناسب استفاده کنم تا افراد مظلومیت امام حسین(علیه السلام) را فقط برای تشنهکامی او و یارانش ندانند بلکه به هدف او فکر کنند و واقعیت قیام امام حسین(علیه السلام) را بدانند.»
برادری زیر پرچم امام حسین(علیه السلام)
مصطفی آخرین پسر مریم خانم و عزیز آقاست که میگوید از وقتی به یاد دارد پرچم امام حسین(علیه السلام) در خانهشان بوده: «بچه که بودم هیئت در حیاط خانه ما برگزار میشد. آن روزها داربست فلزی نبود و با تیر چوبی سقف تکیه را میساختند. من با شور و عشق اباعبدالله(علیه السلام) بزرگ شده و با آن خو گرفتهام. حالا از هفتهها قبل از محرم منتظرم این ماه از راه برسد تا دوباره در هیئت خدمت کنم و خداوند به حق آبروی امامم، دوباره مثل همیشه آبروی مرا حفظ کند.»
این جوان هیئتی معتقد است نباید اجازه دهیم چند دستگیها جوانان را از هم دور کند و روشن نگه داشتن چراغ هیئتها یکی از بهترین روشها برای حفظ اتحاد در محلههاست. او میگوید: «خودمان باید با رفتار صحیح نوجوانان را جذب هیئت کنیم. ما معلمان خوبی داشتیم که ما را به این فضا عادت دادند و حالا خودمان باید همان راه را ادامه دهیم. ما ۳ برادر تمرین میکنیم که رفتار و منش ما کسی را از هیئت دور نکند.»

سیدرضا موسوی هم جزو ساکنان قدیمی محله و از بچگی بهترین خاطراتش از محله مربوط به دهه اول محرم و برپایی هیئت است: «آن روزها بچه بودیم و شوق داشتیم که سیاه بپوشیم، زنجیر و طبل دستمان بگیریم و دعا کنیم که بزرگترها مسئولیتی به ما بسپارند. در عالم کودکی با هم رفاقت میکردیم و دنبال دسته عزاداران راه میافتادیم. خیلی افراد بودند که برای این هیئت زحمت کشیدند و حالا از میان ما رفتهاند و پرچم را به دست جوانترها سپردهاند.» موسوی خوشحال است که هنوز هم کودکان و نوجوانان محلهشان با اشتیاق به هیئت میآیند.
زمینهای خاکی و پر از سنگ
یک نفر پیادهروی مقابل حسینیه را آب و جارو میکند و جوانی هم روی نردبان رفته و مشغول وصل کردن لامپهاست. هیئتیها در تکاپو هستند که شرایط را برای حضور عزاداران حسینی آماده کنند. حاج حسین شجاعی بانی این حسینیه به جوانان مشغول کار نگاه میکند و روزهای کودکی خود را به یاد میآورد که هیئت کوچک محلهشان تازه شکل گرفته بود: «وقتی من کودک بودم حسینیه محل ثابتی برای خود نداشت و نزدیک محرم که میشد زمینهای خاکی محله را برای چادرزدن آماده میکردیم. بزرگترها نفری یک کیسه به دست ما بچهها میدادند و از ما میخواستند سنگها را جمع کنیم تا سطح زمین هموار شود و فرشهای حسینیه که امانت مردم بود سالم بماند.» سالها از آن زمان گذشته و حسینیه بارها از این خیابان به آن کوچه، از زمینهای خالی به خانههای هیئتیها منتقل شده تا بالاخره به همت یکی از خیّران محله، زمینی ثابت برای ساخت حسینیه وقف شد.
شجاعی میگوید: «افراد زیادی دست به دست هم دادند تا بالاخره این حسینیه پا بگیرد. ساکنانی که خانه خود را محل برپایی هیئت میکردند و از هیچ کمکی دریغ نمیکردند. بسیاری از آنها امروز دیگر در بین ما نیستند اما همه این سختیها به ثمر رسیده و حسینیه پابرجا مانده است.» او معتقد است رمز و راز این ماندگاری در باوری است که در قلب مؤمنان ریشه دارد: «اینکه عدهای از گذشته تا به حال هر سال با هر سختیای که بوده قدم پیش گذاشتهاند و پرچم عزای امام حسین(علیه السلام) را بالا بردهاند ناشی از باور عمیق آنهاست. ما از کودکی در همین فضاها بزرگ و تربیت شدیم و با شرکت در برنامههای مذهبی روزبهروز علاقهمان به اهلبیت(علیه السلام) بیشتر شد. خوشحالم که این باور هنوز هم در قلب مؤمنان وجود دارد و وای به روزگاری که قلب انسان از چنین باورهای ارزشمندی دور شود.»
معجزهای در زندگی من
مردی که سالهای عمرش را زیر پرچم امام حسین(علیه السلام) گذرانده روزهایی را به یاد میآورد که در تاریکی شب، در تنهایی به حسینیه میآمده، روبهروی پرچم بزرگ بالای منبر مینشسته و از خداوند گرهگشایی در کارش راطلب میکرده است: «دچار یک گرفتاری اقتصادی شده بودم که به نظر میرسید هیچ راهی برای حل آن وجود ندارد. دیگر دستم به جاییبند نبود و درمانده شده بودم. در تاریکی شب به حسینیه میآمدم و با خدای خودم حرف میزدم. از اهلبیت(علیهم السلام) میخواستم نگذارند آبروی یک مسلمان ریخته شود. معجزهای در زندگیام رخ داد و همین عشق به اهلبیت(علیهم السلام) نگذاشت گرفتار بمانم. بعد از آن محکمتر از قبل پای عهدی که با خودم بستم ماندم و خدمت در هیئت را هرگز ترک نکردم.» البته که شجاعی تنها فردی نیست که با اعتقاد قلبی، این حسینیه را برای دعا و نیایش وطلب حاجت خود انتخاب کرده و حاجتروا شده است. نذرهایی که هر سال اهالی در ماههای حرم و صفر ادا میکنند گواه این موضوع است.
میزبان همسایههای غیرمسلمان
حسینیه حضرت سجاد(علیه السلام) در محلهای واقع شده که جمعیت شهروندان پیرو ادیانی غیر از اسلام در آن بیشتر از مسلمانان است. بسیاری از هموطنان ارمنی پایتخت در این محله سکونت دارند و تعداد زرتشتیان آن هم نسبتاً زیاد است. راه انداختن هیئت مذهبی در چنین فضایی باید و نبایدهای خاص خود را دارد. شجاعی میگوید: «همسایههای غیرمسلمان همیشه همراه ما بودهاند، ما هم سعی کردهایم مزاحمتی برای آنها ایجاد نکنیم. بسیاری از آنها با احترام و عشقی که به امام حسین(علیه السلام) دارند بعضی شبها مهمان ما میشوند و حتی در کارهای هیئت به ما کمک میکنند. شاید برای عدهای عجیب باشد اما عشق به امام حسین(علیه السلام) هیچ محدودیتی ندارد.» شجاعی از نذرهایی میگوید که هر سال مسیحیان محله به هیئت ادا میکنند: «همسایهای ارمنی داشتیم که دخترش در اثر بیماری کمکم بینایی خود را از دست میداد. بعد از مدتها درمان و رفتن از این مطب پزشک به آن بیمارستان، یک سال این مرد مسیحی در شب تاسوعا با حال آشفته به هیئت ما آمد. پای دیگ نذری به گریه افتاد و گفت دیگر امیدم فقط به حضرت ابوالفضل(علیه السلام) است تا نور را به چشمهای دخترم برگرداند. مدتی بعد باخبر شدیم که دخترش شفا گرفته و به اینترتیب از سال بعد او هم پایش به حسینیه باز شد.»
هر روز، اقامه نمازجماعت در حسینیه
حجتالاسلام عدنان زعفرانی، روحانی حسینیه حضرت سجاد(علیه السلام) و پیشنماز اهالی است. او میگوید: «با اینکه اینجا مسجد نیست اما ما هر روز نماز مغرب و عشا را در حسینیه به جماعت میخوانیم. در تمام سال هم در همه عزاداریها و اعیاد مذهبی برنامههای ویژه برگزار میکنیم و چراغ حسینیه را روشن نگه میداریم.» زعفرانی معتقد است هر چند توجه به سیره امام حسین(علیه السلام) نباید محدود به ماههای خاصی از سال شود اما وظیفه داریم عزاداریهای محرم و صفر را زنده نگه داریم: «بزرگان ما هم همواره تأکید کردهاند که این ۲ ماه را از یاد امام خود غافل نشویم.»
همشهری محله
اکتبر 26 2024
بانوی کلیمی که به شیعه گروید و بانی هیئت شد
مریم دردشتی ۶۱ سال پیش در خانوادهای کلیمی به دنیا آمد. در آن سالها تعداد خانوادههای کلیمی که در محله نصرت زندگی میکردند زیاد بود. مریم نوجوان با کنجکاویهایش در اعمال و رفتار همسایههای مسلمان کمکم به دین اسلام علاقهمند میشود. ساخت مسجد امیرالمؤمنین(علیه السلام) در محله هم بر علاقه او میافزاید. دختر ۱۶ ساله آن روزها با شیفتگی به صوت قرآن گوش میداد و پنهان از خانوادهاش اعمال مسلمانان را حداقل در ظاهر تکرار میکرد. او تصمیمش را میگیرد، ازدواج در همان سن و سال با عزیز آقا؛ یکی از جوانان نجیب محله، راه را برای مسلمان شدنش هموارتر میکند. مریم جوان با اینکه رنج طرد شدن از سوی خانوادهاش را که کلیمیان مذهبی بودند به جان خرید، هرگز اجازه نداد خدشهای بر ایمان قلبیاش وارد شود.
او مطالعه درباره اسلام را آغاز میکند و با اشتیاق در مییابد که این انتخاب، بهترین تصمیم سرنوشتساز زندگیاش بوده است. ایده برپایی هیئتی در محله خودشان هم از همینجا شکل میگیرد؛ از زمانی که رضا نخستین پسر او به دنیا میآید. دردشتی حالا با لبخند میگوید که این هیئت همسن رضای من است: «قبلاً وقتی محرم میشد یکی از روسریهای مادرم را که با آن به کنیسه میرفت سرم میکردم و خودم را برای تماشای دستههای سینهزنی که از خیابان نصرت و مقابل مسجد عبور میکردند میرساندم. با تعجب فکر میکردم چطور این همه آدم به یک موضوع تا این حد اعتقاد دارند و همگی سیاهپوش هستند. بعد از مسلمان شدن به این فکر افتادم که اهالی محله ما هم میتوانند به جای رفتن به هیئتهای دیگر، با کمک هم، هیئتی در محله راه بیندازند.
آن زمان اهالی برای عزاداری به چیذر یا مجیدیه میرفتند. اهالی از ایده من استقبال کردند و با کمک آنها هیئت متوسلین به قمربنیهاشم(علیه السلام) در حیاط کوچک خانه ما برپا شد.» حالا این هیئت ۴۲ ساله شده است. دردشتی میگوید: «غذای نذری را در خانه خودمان میپختیم. از صبح زود خانمهای محله جمع میشدند و گونی گونی پیاز و سیبزمینی پوست میکندند و آماده میکردند. برنج میشستند و حبوبات پاک میکردند. یکی گوسفند نذر میکرد و دیگری دیگ و سماور میآورد. به اینترتیب هیئت کوچک ما کمکم پا گرفت و اهالی محله هم یکی یکی به ما پیوستند. به عشق امام حسین(علیه السلام) همه با جان و دل کار میکردیم، حتی به یاد دارم که وقتی میگفتند قرار است شهر بمباران شود هیچکس از جایش تکان نخورد.» دردشتی خاطرات زیادی از محرمهای آن سالها دارد: «همه جوانانی را که حالا خودشان کارهای هیئت را انجام میدهند به یاد میآورم که کودک بودند و دست در دست مادرانشان به اینجا میآمدند. طبلها و زنجیرهای کوچکی در دست داشتند و ما نگران بودیم که در شلوغی دسته گم نشوند. حالا هر کدام مردی شدهاند اما هنوز هم به یاد همان سالها مرا خاله مریم صدا میزنند.» هیئتی که روزگاری با ایده یک تازه مسلمان گامهای نخستش را برداشت، حالا میزبان غیرمسلمانانی است که برای امام مظلوم شیعیان احترام خاصی قائل هستند.
دردشتی میگوید: «خیلی افراد مسیحی یا کلیمی برای گرفتن نذری به هیئت ما میآیند. یکبار خانمی آمد و گفت اگر یادت باشد من از خودتان هستم. خندیدم و گفتم نه، من از شما بودم. با احترام غذای نذری را گرفت و گفت که در تمام سال این برنج نذری را به غذای اعضای خانواده اضافه میکنم تا متبرک شود.»
او یک مسلمان واقعی است
عزیز همتی، پدر خانوادهای کهبانی برپایی هرساله هیئت متوسلین به قمربنیهاشم(علیه السلام) است معتقد است همسرش یک مسلمان واقعی است. او میگوید: «همسرم سالها در این هیئت خدمت کرده و ایده راهاندازی هیئت هم از خودش بوده است. من به او افتخار میکنم. همسرم مؤمن است و به وظایف مسلمانی خود به خوبی عمل کرده است. حتی پای خانمهای همسایه را هم به جلسات قرآنی باز کرده است.» عزیز آقا به یاد دارد که برای راه انداختن هیئت سراغ فردی رفته و او قصد داشته با منت مقداری پارچه کهنه در اختیارشان بگذارد. جوانان هیئتی با دلخوری آنجا را ترک میکنند اما نیت خوب آنها باعث شده خیلی اتفاقی با یک بازاری مؤمن مواجه شوند که بیهیچ منتی پارچهها و پرچمهای نو در اختیارشان گذاشته تا هیئتشان را راه بیندازند. سر سفره امام حسین(علیه السلام) بزرگ شدم
رضا بزرگترین پسر خانواده کسی است که وقتی چند روز قبل از محرم با پارچههای سیاه در کوچه باغ نو دیده میشود اهالی متوجه میشوند که دوباره محرم از راه رسیده و به کمک او میآیند تا پرچم عزاداری را در محلهشان بالا ببرند. هیئتی که حالا رضا جزو گردانندگان آن است درست همسن اوست و او اعتقاد دارد هر سال با خدمت کردن به عزاداران اباعبدالله(علیه السلام) در این هیئت، برای یک سال از هر بلا و مصیبتی بیمه میشوند: «از همان روزهای بچگی عاشق هیئت بودم. با همان سن کم طبلم را برمیداشتم و به دسته عزاداران میپیوستم. کمکم بزرگتر شدم و مسئولیتهای دیگری به من اضافه شد. حالا دیگر هرکاری از دستم برآید برای هیئت انجام میدهم، از آوردن چلچراغ گرفته تا جمع کردن داربستها بعد از تمام شدن دهه اول.» او میگوید: «من در سقاخانه میایستم، درست جایی که هرکس برای نذر کردن میآید او را میبینم.
به همین دلیل هم از حال و هوای افرادی که با خلوص نیت میآیند تا حاجت بگیرند باخبرم. خیلی افراد درددل میکنند و من هر سال به عشق آنها باز هم سراغ راهاندازی هیئت میروم.» رضا حواسش به همه چیز هست تا مبادا هیئت آنها مزاحمتی برای کسی ایجاد کند، از صدای نوحهای که پخش میشود گرفته تا تجمع جوانان هیئتی در پیادهرو و نوع برخورد با مهمانان. او خاطره مردی را به یاد میآورد که همنام او بوده و ماجرای جالبی در هیئت دارد: «آقا رضا یک دستش را در جنگ جهانی از دست داده بود اما به عشق امام حسین(علیه السلام)، با همان یک دست چراغ زنبوری سنگین را بالا نگاه میداشت تا مسیر دسته عزاداران روشن باشد. حالا سالها از فوت او میگذرد و دسته به احترام او اول برای سلام و عرض ادب به در خانهاش میرود.»
نذرت که ادا شد استکان را برگردان
بیشتر از ۴۰ سال از روزی که مریم دردشتی ایده برپایی هیئت را مطرح کرد میگذرد و حالا هر کدام از اهالی قصه حاجت گرفتن افرادی را تعریف میکنند که به این هیئت متوسل شدهاند. رضا پسر بزرگ خانم دردشتی در سقاخانه ایستاده و استکانها را پر از چای میکند. مرتضی دومین فرزند مریم خانم و عزیز آقا چای را تعارفمان میکند و میگوید: «خیلی افراد نیت میکنند و یکی از استکانهای هیئت را با خودشان میبرند. وقتی حاجتشان را گرفتند سال بعد به جای یک استکان یک دست استکان به هیئت برمیگردانند. شما هم یک استکان با خودتان ببرید، مطمئنم که سال آینده با دست پر به اینجا برمیگردید.» مرتضی مداح هیئت متوسلین به قمربنیهاشم(علیه السلام) است. او میگوید: «بودن در هیئت را مدیون پدر و مادرم هستم.
فکر میکنم باید به پدرم تبریک بگویم که نه تنها جزو بانیان این هیئت است بلکه با مسلمان شدن مادرم رسالتش را به تمامی انجام داده است. پدرم خودش نوحهخوان بود و پای مرا هم به هیئت باز کرد و به مداحی تشویقم کرد. ۱۴ ساله بودم و برای خودم در خانه نوحه میخواندم. شب که به هیئت آمدم پدرم بیمقدمه میکروفن را دستم داد و گفت بخوان. امسال ۲۶ سال است که من در این هیئت مداحی میکنم. به اینکه چنین پدر و مادری دارم افتخار میکنم و خوشحالم که میتوانم به عزاداران حسینی خدمت کنم.» مرتضی همتی معتقد است یکی از خوبیهای هیئت این است که بچهمحلهای قدیمی را دوباره دور هم جمع میکند: «شب شام غریبان که قرار است کمکم هیئت را جمع کنیم همه هیئتیها غمگین هستند چراکه باید تا سال بعد صبر کنند.» او به نقدهایی که این سالها درباره شیوه مداحی در هیئتها مطرح میشود اشاره میکند و میگوید: «بعضی مداحیها با روح هیئت و مجلس عزاداری فاصله دارد چراکه از شعرها و موسیقیهای نامناسب در آنها استفاده میشود. من سعی کردهام از شعرهایی با مضمون مناسب استفاده کنم تا افراد مظلومیت امام حسین(علیه السلام) را فقط برای تشنهکامی او و یارانش ندانند بلکه به هدف او فکر کنند و واقعیت قیام امام حسین(علیه السلام) را بدانند.»
برادری زیر پرچم امام حسین(علیه السلام)
مصطفی آخرین پسر مریم خانم و عزیز آقاست که میگوید از وقتی به یاد دارد پرچم امام حسین(علیه السلام) در خانهشان بوده: «بچه که بودم هیئت در حیاط خانه ما برگزار میشد. آن روزها داربست فلزی نبود و با تیر چوبی سقف تکیه را میساختند. من با شور و عشق اباعبدالله(علیه السلام) بزرگ شده و با آن خو گرفتهام. حالا از هفتهها قبل از محرم منتظرم این ماه از راه برسد تا دوباره در هیئت خدمت کنم و خداوند به حق آبروی امامم، دوباره مثل همیشه آبروی مرا حفظ کند.»
این جوان هیئتی معتقد است نباید اجازه دهیم چند دستگیها جوانان را از هم دور کند و روشن نگه داشتن چراغ هیئتها یکی از بهترین روشها برای حفظ اتحاد در محلههاست. او میگوید: «خودمان باید با رفتار صحیح نوجوانان را جذب هیئت کنیم. ما معلمان خوبی داشتیم که ما را به این فضا عادت دادند و حالا خودمان باید همان راه را ادامه دهیم. ما ۳ برادر تمرین میکنیم که رفتار و منش ما کسی را از هیئت دور نکند.»
سیدرضا موسوی هم جزو ساکنان قدیمی محله و از بچگی بهترین خاطراتش از محله مربوط به دهه اول محرم و برپایی هیئت است: «آن روزها بچه بودیم و شوق داشتیم که سیاه بپوشیم، زنجیر و طبل دستمان بگیریم و دعا کنیم که بزرگترها مسئولیتی به ما بسپارند. در عالم کودکی با هم رفاقت میکردیم و دنبال دسته عزاداران راه میافتادیم. خیلی افراد بودند که برای این هیئت زحمت کشیدند و حالا از میان ما رفتهاند و پرچم را به دست جوانترها سپردهاند.» موسوی خوشحال است که هنوز هم کودکان و نوجوانان محلهشان با اشتیاق به هیئت میآیند.
زمینهای خاکی و پر از سنگ
یک نفر پیادهروی مقابل حسینیه را آب و جارو میکند و جوانی هم روی نردبان رفته و مشغول وصل کردن لامپهاست. هیئتیها در تکاپو هستند که شرایط را برای حضور عزاداران حسینی آماده کنند. حاج حسین شجاعی بانی این حسینیه به جوانان مشغول کار نگاه میکند و روزهای کودکی خود را به یاد میآورد که هیئت کوچک محلهشان تازه شکل گرفته بود: «وقتی من کودک بودم حسینیه محل ثابتی برای خود نداشت و نزدیک محرم که میشد زمینهای خاکی محله را برای چادرزدن آماده میکردیم. بزرگترها نفری یک کیسه به دست ما بچهها میدادند و از ما میخواستند سنگها را جمع کنیم تا سطح زمین هموار شود و فرشهای حسینیه که امانت مردم بود سالم بماند.» سالها از آن زمان گذشته و حسینیه بارها از این خیابان به آن کوچه، از زمینهای خالی به خانههای هیئتیها منتقل شده تا بالاخره به همت یکی از خیّران محله، زمینی ثابت برای ساخت حسینیه وقف شد.
شجاعی میگوید: «افراد زیادی دست به دست هم دادند تا بالاخره این حسینیه پا بگیرد. ساکنانی که خانه خود را محل برپایی هیئت میکردند و از هیچ کمکی دریغ نمیکردند. بسیاری از آنها امروز دیگر در بین ما نیستند اما همه این سختیها به ثمر رسیده و حسینیه پابرجا مانده است.» او معتقد است رمز و راز این ماندگاری در باوری است که در قلب مؤمنان ریشه دارد: «اینکه عدهای از گذشته تا به حال هر سال با هر سختیای که بوده قدم پیش گذاشتهاند و پرچم عزای امام حسین(علیه السلام) را بالا بردهاند ناشی از باور عمیق آنهاست. ما از کودکی در همین فضاها بزرگ و تربیت شدیم و با شرکت در برنامههای مذهبی روزبهروز علاقهمان به اهلبیت(علیه السلام) بیشتر شد. خوشحالم که این باور هنوز هم در قلب مؤمنان وجود دارد و وای به روزگاری که قلب انسان از چنین باورهای ارزشمندی دور شود.»
معجزهای در زندگی من
مردی که سالهای عمرش را زیر پرچم امام حسین(علیه السلام) گذرانده روزهایی را به یاد میآورد که در تاریکی شب، در تنهایی به حسینیه میآمده، روبهروی پرچم بزرگ بالای منبر مینشسته و از خداوند گرهگشایی در کارش راطلب میکرده است: «دچار یک گرفتاری اقتصادی شده بودم که به نظر میرسید هیچ راهی برای حل آن وجود ندارد. دیگر دستم به جاییبند نبود و درمانده شده بودم. در تاریکی شب به حسینیه میآمدم و با خدای خودم حرف میزدم. از اهلبیت(علیهم السلام) میخواستم نگذارند آبروی یک مسلمان ریخته شود. معجزهای در زندگیام رخ داد و همین عشق به اهلبیت(علیهم السلام) نگذاشت گرفتار بمانم. بعد از آن محکمتر از قبل پای عهدی که با خودم بستم ماندم و خدمت در هیئت را هرگز ترک نکردم.» البته که شجاعی تنها فردی نیست که با اعتقاد قلبی، این حسینیه را برای دعا و نیایش وطلب حاجت خود انتخاب کرده و حاجتروا شده است. نذرهایی که هر سال اهالی در ماههای حرم و صفر ادا میکنند گواه این موضوع است.
میزبان همسایههای غیرمسلمان
حسینیه حضرت سجاد(علیه السلام) در محلهای واقع شده که جمعیت شهروندان پیرو ادیانی غیر از اسلام در آن بیشتر از مسلمانان است. بسیاری از هموطنان ارمنی پایتخت در این محله سکونت دارند و تعداد زرتشتیان آن هم نسبتاً زیاد است. راه انداختن هیئت مذهبی در چنین فضایی باید و نبایدهای خاص خود را دارد. شجاعی میگوید: «همسایههای غیرمسلمان همیشه همراه ما بودهاند، ما هم سعی کردهایم مزاحمتی برای آنها ایجاد نکنیم. بسیاری از آنها با احترام و عشقی که به امام حسین(علیه السلام) دارند بعضی شبها مهمان ما میشوند و حتی در کارهای هیئت به ما کمک میکنند. شاید برای عدهای عجیب باشد اما عشق به امام حسین(علیه السلام) هیچ محدودیتی ندارد.» شجاعی از نذرهایی میگوید که هر سال مسیحیان محله به هیئت ادا میکنند: «همسایهای ارمنی داشتیم که دخترش در اثر بیماری کمکم بینایی خود را از دست میداد. بعد از مدتها درمان و رفتن از این مطب پزشک به آن بیمارستان، یک سال این مرد مسیحی در شب تاسوعا با حال آشفته به هیئت ما آمد. پای دیگ نذری به گریه افتاد و گفت دیگر امیدم فقط به حضرت ابوالفضل(علیه السلام) است تا نور را به چشمهای دخترم برگرداند. مدتی بعد باخبر شدیم که دخترش شفا گرفته و به اینترتیب از سال بعد او هم پایش به حسینیه باز شد.»
هر روز، اقامه نمازجماعت در حسینیه
حجتالاسلام عدنان زعفرانی، روحانی حسینیه حضرت سجاد(علیه السلام) و پیشنماز اهالی است. او میگوید: «با اینکه اینجا مسجد نیست اما ما هر روز نماز مغرب و عشا را در حسینیه به جماعت میخوانیم. در تمام سال هم در همه عزاداریها و اعیاد مذهبی برنامههای ویژه برگزار میکنیم و چراغ حسینیه را روشن نگه میداریم.» زعفرانی معتقد است هر چند توجه به سیره امام حسین(علیه السلام) نباید محدود به ماههای خاصی از سال شود اما وظیفه داریم عزاداریهای محرم و صفر را زنده نگه داریم: «بزرگان ما هم همواره تأکید کردهاند که این ۲ ماه را از یاد امام خود غافل نشویم.»
همشهری محله
By morteza • داستان های استبصار 0 • Tags: بانوان مستبصر, بانی هیئت, تهران, خانواده, کلیمی, مستبصر, مستبصرین, مسیحی, هیئت, یهودی