عبد الباقی قرنه الجزائری

عبدالباقي قرنه الجزائري

 اصالت: كشور الجزایر

 مذهب پیشین: سنی _مالكي مسلك

عبد الباقی در سال 1376 هجری قمری مطابق با سال 1957 میلادی در کشور الجزایر، و شهر” برج بوعريريج” متولد شد.

او تحصیلات خود را در دانشگاه پاریس تکمیل نمود وموفق به اخذ مدرک (کارشناسی ارشد) در رشته تربیت شناسی از دانشگاه نامبرده گردید .

دکتر عبد الباقی الجزایری در سال 1407 هجری (مطابق با 1987 میلادی) در کشور سوریه مستبصر شد و به مکتب حقه تشیع گروید ، وی تا مدتی در مکان استبصارش یعنی سوریه مقیم بود و بعد از مدتی راهی ایران شد و  تا به امروز در آن اقامت می نماید.

استاد عبد الباقی الجزائری برای تألیف و نشر کتب اعتقادی شیعه اهمیت خاصی قائل می باشد و به همین دلیل بیشتر اهتمام خود را در ایران بر پایه این موضوع قرار داده است .

از دیگر فعالیت های وی می توان در چند سال اخیر به حضور در شبکه های مختلف تلویزیونی و ماهواره ای همچون الکوثر والدعاء در اجرای برنامه های متعدد اشاره کرد، او در این برنامه ها به دفاع از مبانی و عقائد تشیع پرداخته است.

گزارش یک گفتوگو با دکتر عبد الباقی الجزائری و سیر تحول در وی:

دکتر عبدالباقی نویسنده وپژوهشگر  بزرگ اهل سنت که سالهاست به مکتب حقه شیعه گرویده، مهم ترین عامل در تحول انسان را تحول در فکر واندیشه می داند .

این نویسندۀ معروف تحولات اعتقادی را عمیق وتأثیر گذار دانسته وبه سیر دگرگونی های خود در طی30 سال اشاره می نماید که در این مدت  دربارة بسیاری از ادیان و مذاهب دیگر تحقیق و تدقیق نموده بود و در نهایت مذهب حقه شیعه را برگزید.

عبد الباقی می گوید: در طول تاریخ به خصوص در زمان بنی امیه فضای تیره ای برای شیعیان به وجود آمد وهمین باعث پنهان ماندن گوهر تشیع (حتی تا به امروز) گشته است .

وی افزود: : من معتقدم در حال حاضر عده زیادی از علمای اهل سنت به حقیقت شیعه آگاهی یافته اند اما به دلایلی از حقیقتی که به آن دست یافته اند، صحبتی نمی کنند .

انتخاب دین :

استاد عبدالباقی می گوید: همه ی انسان ها متولد می شوند و حال آنکه مکان تولدشان خارج از اختیارشان است! وهمچنین قبیله و قومی که در آن متولد می شوند، و دیگر اینکه فرهنگ خانوادگی خود را نمی توانند انتخاب کنند، و مهمترین آنها دین پدر ومادرشان است. سپس در میان همۀ آنها زندگی می کنند ، وبه مرور زمان معارف دینی مختلف یاد می گیرند چه زیاد یا کم ، سپس بزرگ می شوند وافکارشان نسبت به گذشته وسیعتر و بازتر می گردد و بعضا صاحب نظر و دارای رتبه ی عالی اجتماعی می گردند ، در مرحله بعد روزی می آید که بعضی از آنها ببینند در تلاطم وتناقضات زیاد و همچنین با سوالات بی پاسخ زیادی مواجه هستند ، این باعث می شود که در درون خود با افکار مختلف مواجه شوند، حال چه به آنها ایمان بیاورند و به آنها عمل کنند یا بر عکس، بر جای خود باقی هستند، از این پس در درون آنها جنگ روانی در برابر روح حیوانی آغاز می شود ، که  به تعبیر قرآن کریم «جنگ روانی در درون خود» نامگذاری می گردد!

وقتی انسان این همه تناقضات درونی می بیند چه می کند؟ این سؤال به ذهن او خطور می کند.

باید گفت که در این نقطه از زندگی مردم متفرق می شوند ، عده ای در این سرگردانی و تحیر،  سلامت و حفظ موقعیت اجتماعی خود را مهم تر می بینند، اینها مصداق آیه شریفه ی : (لا یکلف الله نفسا الا وسعها)[1] ، می باشند. در حقیقت این صنف از مردم برای خود احترامی قائل نیستند، چرا که مهم ترین چیزها نزد آنها حیات حیوانی و تبعیت از شهوات و هوای نفسانی است، در حقیقت دین آنها به این شرح است: در خوردنی ها بهترین نوع غذاها را باید انتخاب می کند، اگر بخواهد چیزی بپوشد بهترین لباسها را باید انتخاب کند، ودر ازدواج هم به همین صورت بهترین ها را می گزیند .

وبعد از اینکه مشاهده کرد که همین موضوع را در حیطة دین در پیشرو دارد، سهل انگاری می کند، و هرگز مانند امور دیگری که در حیات برای خود بهترین آنها را می گزیند، در این مورد انجام نمی دهد و برعکس هر رفتاری که از او صادر می شود طبق نظر خودش همان رفتار صحیح است حتی اگر مخالفت با دین وعقایدش گردد .

بعضی از این اشخاص نیز از جایگاه اجتماعی بالایی در زمینه های دینی و علمی بر خوردارند ، بطوریکه چهره ی آنها در جامعه و بین مردم نافذ گشته  و هنگامی که نظریه ای می دهند  و یا فرمانی صادر  می کنند در بین مردم محترم و لازم الاجراء خواهد بود. اکثرا این اشخاص در دید عموم مردم خود را متدین و ملتزم به دین نشان می دهند، اما همه ی اینها باعث شده با وجود تناقضات دست از کرسی قدرت بر ندارند .

وقتی این افراد در رویایی با تناقضات، قضایای مهم برایشان غلط ونامفهوم بود، هرگز در پی راه صحیح و ابراز آن تلاش نمی کنند و بر عکس فقط و فقط فکر قدرت و شوکت خود می باشند و فکر و ذکر این افراد این است که مبادا ریاست دینی و اجتماعی خود را از دست بدهند.

وحتی وقتی بعضی از موارد مذکور، (از تناقضات در دینش) او سوال شود (اصطلاحا) اقدام به لشکر کشی می کند و خود را با تمام وجود آماده ی دفاع همه جانبه از مواضع خویش می نماید و در نتیجه عهد وپیمان نسبت به انسانیت را می شکند، و د از اخلاص وراستی دور می شود، شیطان این فرصت را غنیمت می شمارد و سوء استفاده می کند وبرای او باب استفتاء وشبهات وتناقضات باز کرده وگمراه تر می گردد  و او را از نظرات نا درست بزرگان گمراه پیشینه اش آگاه ساخته (واقدام به توجیه آنها می کند).

در نهایت خداوند اینگونه افراد را اصطلاحا خذلان می کند وبه حال خودشان رهایشان می کند، این آیۀ شریفه بیان این موضوع است : (وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ الَّذِي آَتَيْنَاهُ آَيَاتِنَا فَانْسَلَخَ مِنْهَا فَأَتْبَعَهُ الشَّيْطَانُ فَكَانَ مِنَ الْغَاوِينَ * وَلَوْ شِئْنَا لَرَفَعْنَاهُ بِهَا وَلَكِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ وَاتَّبَعَ هَوَاهُ فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَيْهِ يَلْهَثْ أَوْ تَتْرُكْهُ يَلْهَثْ ذَلِكَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآَيَاتِنَا فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ)[2] .

و بر آنها بخوان سرگذشت آن كس را كه آيات خود را به او داديم؛ ولى (سرانجام) خود را از آن تهى ساخت و شيطان در پى او افتاد، و از گمراهان شد! (175)

و اگر مى‏خواستيم، (مقام) او را با اين آيات (و علوم و دانشها) بالا مى‏برديم؛ (اما اجبار، بر خلاف سنت ماست؛ پس او را به حال خود رها كرديم) و او به پستى گراييد، و از هواى نفس پيروى كرد! مثل او همچون سگ (هار) است كه اگر به او حمله كنى، دهانش را باز، و زبانش را برون مى‏آورد، و اگر او را به حال خود واگذارى، باز همين كار را مى‏كند؛ (گويى چنان تشنه دنياپرستى است كه هرگز سيراب نمى‏شود! (اين مثل گروهى است كه آيات ما را تكذيب كردند؛ اين داستانها را (براى آنها) بازگو كن، شايد بينديشند (و بيدار شوند)! (176)

اما بعضیدیگر  از آنها نیز متحیر وبلا تکلیف هستند و در دل از خود می پرسند که: نمی دانم چه باید کنم و راه درست کدام است؟

چرا که نسبت به سوالاتش جوابی نگرفته و قانع نگشته و نمی داند با وجود این همه تناقضات چه عقیده و باوری را باید قبول کند وکدام راه صحیح است؟ او در نهایت در درونش متحول می شود، و عقاید جدید که جانشین عقاید سابقش بوده را انتخاب کرده ، اما می ترسد که در ضلال وحیرت بیفتد،  و در نهایت بعضی از این افراد بدون توجه به منصب های اجتماعی و اموال و دیگر امور دنیوی دلشان را پاک نموده و فقط رضایت خداوند متعال را در نظر می گیرند .

اینان همان اشخاصی هستند که به همه ی سخن ها گوش فرا می دهند واز بهترین آنها پیروی می کنند و مصداق بارز در آیۀ شریفه : (الذین یستمعون القول فیتبعون احسنه ) [3]  (کسانی که سخن را می شنوند و بهترین آن را بر می گزینند) می باشند.

همه انسان ها در طول زندگی سوالات زیادی به ذهنشان خطور می کند، بعضی ها از خودشان سؤال کنند: اگر من در جایی زندگی می کردم که همه بودایی یا هندو می زیستند، آیا از درون خودم آگاه می شدم ؟

آیا از خود سوال می کردم که از عقاید درست وصحیح پیروی می کنم یا خیر؟

و از گمراهی نجات پیدا می کردم؟

آیا اگر من در یک محلۀ یهودی یا مسیحی متولد می شدم وبین آنها زندگی می کردم، بعد از اینکه تحقیق می کردم و حق را می یافتم، به حق ایمان می آوردم و معتقد به اسلام می شدم؟

آیا آماده بودم که فراق دوستان ونزدیکان آن محله یا شهر و آداب و رسوم پدرانم را رها کنم؟

چنین سؤالاتی برای خیلی از انسان ها و همه ی ما در برابر یک واقعیت که عقاید درونی پنهان برای شما آشکار می کند ممکن است به وجود آید، بنابر این در بسیاری از موارد دیده می شود که اکثریت مردم از این سؤالات که به ذهنشان خطور می کند فراری هستند.

در حقیقت انسان در درون خودش می فهمد که حق کدام است اما در مقام  دفاع از اعتقادات باطل اسیر نفس اماره شده و حق را پنهان می نماید و می گوید : همیشه حرف صحیح را من می زنم و اعتقادات من مطابق رضایت پروردگار است، دیگران نیز از درون او آگاه نیستند و به خیالشان این شخص  دفاع از حق می نماید و حال آنکه انسان همیشه در حال جدال وتناقضات گوناگون می باشد.

ما واقعا باید شکر گزار خداوند منان باشیم، مثالی دیگر: به فرض اگر من آیینم بودایی بود، آیا دین اسلام را بعد از اینکه حقیقت بر من نمایان می شد، می پذیرفتم؟

این یک نعمت بزرگ برای ما می باشد که هیچ جایگزینی ندارد و نخواهد داشت.

من متولد شدم در حالی که پدر ومادرم مسلمان بودند پس از ابتدا مسلمان بوده ام، بعد از گذراندن دوران کودکی به سن تکلیف رسیدم وخدا را شاکر هستم که مشرک نیستم و هرگز به کفر آلوده نشده ام. باید این را خاطر نشان کرد که خیلی از کودکان دنیا به نعمت بزرگ (که آن پدر و مادر مسلمان است،) نصیبشان نشد!

علت اصلی دوری مردم از اسلام مسلمان نبودن پدر و مادر آنان است، مگر اینکه عنایت خاص ولطف الهی شامل این افراد شود .

شکر خدا این نعمت نصیب من شد، گرچه بنده مستحق آن نیستم. آیا  واقعا توانسته ام شکر گزار این نعمت الهی باشم؟

اینجا ممکن است سوالی بسیار مشکل از ما بپرسند که پاسخش بسیار سخت است و آن اینکه: آیا تو شکر گزار این نعمت بزرگ الهی یعنی اسلام و هدایت هستی؟ اگر پاسخ داده شود: آری ، بنده شکر گزار هستم و البته که خود برای خودم پاک کننده و هدایتگر بودم (یعنی خودستایی کردن)، این پاسخ مصداق آیۀ شریفه :)فلا تزکوا انفسکم هو اعلم بمن اتقی)[4] (پس خودستايى نكنيد، او پرهيزگاران را بهتر مى‏شناسد!)

اما اگر در جواب سوال فوق پاسخ به: خیر، داده شود، یکی از مصادیق واضح بر کفران نعمت خداوند است، در نهایت باید گفت که سکوت بهترین جواب است اما به عقیده من باز هم مسئله را حل نمی کند.

سوال دیگری مانند سوال قبلی که پاسخش مشکل بود نیز ممکن است مطرح گردد و آن: اگر من در زمان بعثت پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم در مکه بودم، با چه کسی همراه می شدم؟ آیا با رسول خدا (صلی الله علیه وآله) وأولیاء بر حقش همراهی می کردم یا با ابوجهل وولید بن مغیره و امثال اینگونه افراد؟

بله درست است که سرنوشت انسان در عالم غیب و لوح محفوظ مشخص شده است، لیکن تعدادی از شواهد برای همه بیان می کند که باید انسان یک موضع محکم و ثابت اتخاذ کند، نه اینکه از طریق علم غیب گفته شود و بگوید همه چیز غیر قابل تغییر است هرگز، باید با در نظر گرفتن شواهد و قرائن با اختیار خود حق را بر گزیند.

این آیه واقعا همگان را در بیان حقیقت بعضی از انسان ها متحیر ساخته است: (وَلَوْ رُدُّوا لَعَادُوا لِمَا نُهُوا عَنْهُ وَإِنَّهُمْ لَكَاذِبُونَ) [5] ،) آنها در واقع پشيمان نيستند،) بلكه اعمال و نياتى را كه قبلا پنهان مى‏كردند، در برابر آنها آشكار شده (و به وحشت افتاده‏اند). و اگر بازگردند، به همان اعمالى كه از آن نهى شده بودند بازمى‏گردند؛ آنها دروغگويانند.

اینگونه افراد عذاب می بینند و طاقت تحمل آن را ندارند، در ابتدا تلاش می کنند تا دوباره به عقب بازگردند و راه حق را اختیار کنند، اما اگر مجددا بازگردانده شوند، همان مسیر پیروی از هوا و هوس نفسانی را ادامه می دهند.

به عقیده ی من موقعیت و رفتار های  انسان به طور پیش فرض، رفتار و منش خود را در زمان سابقش نشان می دهد. یعنی از طریق واقعیت خود می تواند بصورت تقریبی می توان تصور کرد برای مثال: که اگر شخص در زمان رسول خدا (صلی الله علیه وآله) متولد می شد، چه باید کرد وچه تکالیفی بر او لازم می گشت، و در مقابل طرز رفتار وی در مقابل این تکالیف به چه نحوی بود و در برابر  رهنمائی های رسول اکرم (صلی الله علیه وآله) چگونه رفتار می کرد…

حتی می توان گفت که از طریق باور ها و اعتقادات وی آشکار می شود که اگر در زمان پیامبر صلی الله علیه و آله می زیست، با پیامبر (ص) می بود و یا اینکه علیه پیامبرصلی الله علیه وآله صف آرایی می کرد!

به عقیده ی من انسان باید در ابراز معتقدات صحیحش راستگو و نترس باشد و از آن به خوبی پاسداری کند، و در مقابل افرادی که بر معتقدات او نیت شوم دارند و به او توهین و اعتراض وارد می کنند، خشمگین شود.

اما اگر در برابر توهین ها و اعتراضات به مقدساتش اهمیتی از خود نشان نمی دهد باید اذعان کرد که این شخص دروغگو است و ادعای پوچ و واهی دارد، وشاهد این موضوع بر کسانیکه صاحب دل هستند مخفی نمی ماند، خداوند در آیه شریفه می فرماید: (لمن کان له قلب أو ألقی السمع وهو شهید) [6]در اين تذكرى است براى آن كس كه عقل دارد، يا گوش دل فرادهد در حالى كه حاضر باشد![7].

تأليفات دکتر عبد الباقی الجزائری:

  1. قراءه فی سلوک الصحابه .
  2. الوهمی والحقیقی فی سیره عمر بن الخطاب.
  3. المغیره بن شعبه .
  4. معاویه.
  5. ذکریات وخواطر .
  6. أصحاب العقبه.
  7. تأملات ( در آستانه نشر از سوی موسسه مستبصرین) .
  8. الذین فی قلوبهم.
  9. حب علی علیه السلام بین المیول والأهواء( در آستانه نشر از سوی موسسه مستبصرین).

[1] . سورۀ بقره ، آیۀ286 .

[2] . سورۀ اعراف ، آیات 175 و176 .

[3] . سورۀ زمر ، آیۀ 18 .

[4] .سورۀ نجم ، آیۀ 32 .

[5] . سورۀ انعام ، آیۀ 28 .

[6] سورۀ ق ،  آیۀ 37 .

[7] . بخشی از کتاب «قراءه فی سلوک الصحابه» عبدالباقی جزایری، ص 16-19 .