زندگینامه مستبصری که از مسیحیت بازگشت:
جدیدالاسلام میرزا محمد صادق فخرالاسلام ارومی یا موشه بن یوحنا بن وراده بن شموئیل بن پاتریس
جدیدالاسلام میرزا محمد صادق فخرالاسلام ارومی یا موشه بن یوحنا بن وراده بن شموئیل بن پاتریس (متولد ۱۲۶۰ هـ.ق. روستای کلیسا کندی ارومیه- درگذشته ۱۳۳۰ هـ. ق در تهران) مجتهد، نویسنده و روزنامهنگار ایرانی بود. او که در ابتدا کشیشی آشوری اهل ارومیه بود در جوانی به اسلام و تشیع گروید و پس از ۱۶ سال تحصیل در نجف و اخذ درجه اجتهاد به ایران برگشت و پس از مذاکره ناصرالدین شاه با وی دربارهٔ علل تغییر آیینش، از طرف شاه به فخر الاسلام ملقب گردید. او از پژوهشگرانی است که به مطالعات تطبیقی اسلام و مسیحیت پرداخته است و با تألیف چند کتاب رد اثبات راه و روش مباحثه دینی با پیروان ادیان دیگر را به طلاب مسلمان آموخت. در دوره مشروطیت او روزنامه تدین را منتشر کرد.
ولادت
او در حدود سال (۱۲۶۰ هـ. ق) در یک خانواده مسیحی ساکن کلیسای کندی، در شهر ارومیه متولد شد. او از نسطوریان آشوریان ارومیه بود. پدر و اجداد فخرالاسلام، همه از روحانیان و کشیشان بزرگ مسیحی بوده و در شهر ارومیه به تبلیغ و نشر آیین مسیحیّت مشغول بودهاند.
(در مورد تاریخ ولادت او عدد دقیقی ذکر نشده لیکن همان طور که در ادامه بحث خواهد آمد وی در سال ۱۳۰۵ هـق. برای زیارت به مشهد مقدس تشرف یافت و قبل از آن، ۱۶ سال در نجف اشرف و کربلای معلا به تحصیل علوم اسلامی اشتغال داشت.
قبل و بعد از تحصیلاتش در نجف و کربلا، چند سالی (کمتر از ده سال) در ارومیه به تحصیل و تبلیغ مشغول بود. مقطع زمانی تولد تا ۱۸ سالگی نیز دوران کودکی و تحصیلات علوم مسیحیت وی را در ارومیه و واتیکان تشکیل میدهد. بنابراین عمر شریف وی در قبل از سال ۱۳۰۵ هـق. حدود ۴۵ سال بوده است. و اگر آن را از سال ورودش به مشهد مقدس کسر کنند، سال ۱۲۶۰ هـق. به دست میآید که سال تقریبی ولادت محمدصادق فخرالاسلام خواهد بود.)
تحصیلات مسیحی
او، از ابتدای کودکی تحت سرپرستی پدر روحانیش به آموختن احکام و عقاید مسیحیّت پرداخت. سپس در زادگاهش به عنوان محصل علوم دینی بهطور رسمی در جلسات تدریس عالمان مسیحی حاضر شد. وی نزد استادان مرد و زن مسیحی از فرق پروتستان و کاتولیک، به تحصیل علوم دینی پرداخت و کتابهای تورات، انجیل و سایر علوم رایج مسیحی در آن زمان را به خوبی فرا گرفت. در دوازده سالگی با جدّیت و اشتیاق کامل این مرحله از دانش اندوزی را به خوبی به پایان برد و به درجه «قسّیسیت» نایل آمد. این مرحله از روحانیت را کافی ندانست و زادگاهش را به قصد واتیکان ترک و بعد از تحمّل مشقات فراوان و پشت سرگذاشتن سرزمینهای زیاد، به مقصد خود رسید و برای کسب مدارج عالی علوم مسیحیّت وارد حوزه علمیّه جهانی مسیحیّت شد. او در آن مکان به فراگیری احکام، معارف و کسب مراحل معنوی پرداخت. اقامت او در واتیکان حدود ۶ سال طول کشید و در این مدّت علاوه بر تخصص در عقاید و آیین مسیحیّت بر اصول و فروع ملل و مذاهب مختلف آن دین و نیز احکام و فروع آنها احاطه کامل پیدا کرد. وی از شاگردان ممتاز در دوران تحصیلی خود بهشمار میرفت و به همین خاطر بسیار مورد احترام و اکرام استادانش بود. او در کسوت روحانیت آن قوم در کلیساهای شهر به تبلیغ مذهبی و وعظ خطابه میپرداخت. تحصیلات محمّدصادق در آیین مسیحیّت تا هجده سالگی طول کشید.
استبصار
تحصیلات محمدصادق در آیین مسیحیت تا هجده سالگی طول کشید. تا این که حادثهای شگفت منجر شد وی سری از اسرار بزرگ عالم را کشف کند. حادثهای که راه زندگی علمی، دینی و معنوی او را تغییر داد و او را از کورهراههای انحراف مسیحیت به صراط مستقیم و نورانی اسلام سوق داد و موجبات پذیرش بندگی خداوند یکتا را در او فراهم کرد. وی آن حادثه را چنین نقل میکند:
«بعد از ورودم به (واتیکان) نزد استادان آن دیار به تحصیل علوم مسیحیّت پرداختم، به ویژه استادی از فرقه کاتولیک که از نظر موقعیت اجتماعی دارای مقامی والا بود و در زهد و تقوا شهرتی بسزا داشت. از این روی دارای مریدان و پیروان فراوانی از فرقه کاتولیک بود. عوام و خواص از اعیان و اشراف و صاحب منصبان این فرقه نزد او حاضر و هدایای نفیس به او تقدیم میکردند؛ و از طرفی او از نظر علمی، مراتب عالی را طی کرده و از استادان معروف بود و هر روز صدها نفر روحانی زن و مرد در درس او حاضر شده، از تعلیمات معارف عالی او با اشتیاق کامل بهره میبردند. در میان شاگردان خود، به من عنایت خاصّی داشت. از این رو علاوه بر اظهار محبت نسبت به من، تمام کلیدهای محلّ سکونت خود را به من سپرده بود، جز کلید یک اتاق کوچک که تنها نزد خودش بود. از این که کلید آن اتاق کوچک را به من نسپرده بود، در دلم به او بدبین شدم و دائم پیش خود میگفتم: لابد در آن اتاق، اشیاء قیمتی اهدایی را ذخیره کردهاست و نمیخواهد من آنها را ببینم، پس زهد را برای دنیا میخواهد. این احساس درونی خود را هرگز بروز ندادم تا این که روزی استاد کسالت پیدا کرد و در کلاس درس حاضر نشد. مرا طلبید و گفت: به شاگردان بگو من کسالت دارم و نمیتوانم در درس حاضر شوم و به آنها بگو بروند. من از نزدش بیرون آمدم، دیدم شاگردان در مورد مسایل مختلف دینی به مباحثه مشغول هستند تا این که بحث آنها به لفظ «فارقلیطا» رسید که در انجیل چهارم، باب ۱۴ و ۱۵ و ۱۶ حضرت عیسی، آمدن او را بشارت داده بود. هرکس نظری داد و بعد از آن پراکنده شدند. من هم نزد استاد آمدم. گفت: شاگردان در مورد چه بحث میکردند؟ گفتم: موضوعات گوناگون، از جمله لفظ «فارقلیطا» و هرکس نظری داشت. استاد به من گفت نظر تو چیست؟ گفتم: من نظر فلان مفسّر مسیحی را بهتر میدانم. گفت تو مقصر نیستی ولی همه آن نظرات دور از واقعیت هستند چرا که حقیقت آن لفظ فقط نصیب راسخان در علم میشود. اشتیاق درک این حقیقت مرا از خود بیخود نمود و با التماس فراوان، از استادم، تفسیر آن لفظ را خواستار شدم. استادم گریه کرد و گفت: ای فرزند روحانی! تو پیش من عزیزترین مردم هستی و من چیزی از تو مضایقه ندارم. اگر تفسیر آن لفظ را به تو بگویم، از ناحیه مسیحیان، جان من و تو در خطر خواهد افتاد مگر آن که تعهّد کنی تا قبل و بعد از زندگی من، نام مرا نبری و تفسیر آن را به من نسبت ندهی چون که قبل از مرگم جان خودم در خطر خواهد افتاد و بعد از مرگم، جان خانوادهام. من نیز به اسماء الاهی قسم یاد کردم که این خواسته او را برآورده کنم و به شرط او عمل نمایم. گفت: ای فرزند روحانی! این لفظ، اسمی از اسامی مبارک پیامبر مسلمانان است و به معنی احمد و محمّد است. پس کلید آن اتاقی را که فقط نزد خودش نگه داشته بود به من داد و گفت، به آن جا برو و فلان صندوق را باز کن و آن دو کتاب موجود در آن را نزد من بیاور! من نیز چنین کردم. آن دو کتاب به خط یونانی و سریانی و قبل از ظهور پیامبر اسلام و با قلم بر پوست حیوان نوشته شده بودند. گفت: ای فرزند روحانی! بدان که همه عالمان و مفسّران و مترجمان مسیحی قبل از ظهور پیامبر اسلام قبول داشتند که لفظ «فارقلیطا» به معنی احمد و محمّد است آنان بعد از ظهور آن حضرت، تمامی کتابهای تفسیر، لغت و ترجمههای مربوط به این مسئله را به خاطر ریاست و رسیدن به اموال و منفعت دنیوی یا به خاطر عناد و حسادت، تحریف کرده و بعضی را نیز از بین بردند. ای فرزند روحانی! دین مسیحیّت به خاطر ظهور حضرت محمّد منسوخ شد و من و بسیاری از روحانیان مسیحی به این حقیقت پی بردهایم ولی از ابراز آن به خاطر مصالحی که در نظر داریم خودداری میکنیم. گفتم: ای پدر روحانی! آیا مرا امر میکنی که داخل دین اسلام شوم! گفت: آری، اگر آخرت و نجات را میخواهی باید دین حقّ را قبول کنی؛ و من همیشه تو را دعا میکنم. چون آن دو کتاب و گفتهها و تأییدهای استادم را شنیدم، نور هدایت و محبت حضرت خاتمالانبیاء بهطوری بر من احاطه پیدا کرد که دنیا و هر آنچه که از مظاهر آن است در نظرم کوچک آمد. در آن لحظه اندیشهای جز اسلام و پیامآور آن در سر نداشتم از این رو از محضر استادم خداحافظی کرده، در پی حقیقت روان شدم.
بازگشت به زادگاه
محمّدصادق، بعد از ایمان آوری به حقّانیت اسلام، واتیکان را به قصد زادگاهش ارومیه، ترک کرد و جز چند کتاب و وسایل شخصی چیزی با خود همراه نبرد. او بعد از زحمات بسیار وارد ارومیه شد و در آن جا شبی بهطور مخفیانه با شیخ حسن مجتهد از عالمان مقیم آن شهر دیدار کرد و او را از اسلام آوردن خود آگاه کرد. شیخ حسن مجتهد از این امر خوشحال شد و بنا بر درخواست محمّدصادق، چکیدهای از عقاید و برنامههای اسلامی را به او تعلیم داد. محمّدصادق آنها را به خط سریانی یادداشت میکرد تا از یادش نرود. بعد از این دیدار برای پاک شدن از مسیحیّت غسل توبه نمود و شهادت به وحدانیت خداوند و رسالت پیامبر اسلام را بر زبان جاری ساخت و بهطور رسمی در زمره مسلمانان قرار گرفت. امّا چرا مذهب شیعه را انتخاب کرد به درستی معلوم نیست. احتمال دارد، استادش در واتیکان او را راهنمایی کرده یا به خاطر ملاقات با عالمان شیعه در ارومیه به حقّانیت اهل بیت(علیهم السلام) ایمان آورده و مذهب تشیّع را پذیرفته باشد.
تحصیلات اسلامی
محمدصادق، بعد از پذیرش رسمی اسلام، مدتی از ابراز آن در بین همکیشان قبلی خود، خودداری کرد تا مبادا موجب آزار او شوند. او برای اینکه اطلاعات دینی خود را بداند شروع به تحصیل علوم دینی در شهر خود ارومیه نمود و از محضر استادان آن دیار از جمله شیخ حسن مجتهد استفاده نمود و علوم مقدماتی حوزه را در آن شهر در اندک زمانی به پایان برد.
سپس در حدود سال (۱۲۸۵ هـ. ق.) برای کسب مراحل عالی علوم دینی و کسب کمالات معنوی راهی عتبات عراق شده، و در شهرهای نجف اشرف، کربلای معلی و سامرا، در محضر استادان و فقیهان بزرگ حاضر شد و فقه و اصول را تا حد اجتهاد فراگرفت. در دیگر رشتهها نیز همانطور که از آثار وی برمیآید، به ویژه رشته کلام و تفسیر قرآن، احاطه کافی پیدا کرد. از این رو او را دانشمند متتبع، متکلم فاضل، پژوهشگر آگاه، عالم متبحر و ژرف نگر، شبههشناس، آگاه بر اصول مناظره و دارای اطلاعات گسترده در ادیان مختلف به ویژه مسیحیت و یهودیت معرفی کردهاند.
اساتید
با این که شیخ محمدصادق سالها در محضر استادان و فقیهان اسلامی در شهرهای ارومیه، نجف، کربلا و دیگر شهرهای علمی مذهبی به تحصیل علوم دینی پرداخت، ولی جز نام شیخ حسن مجتهد نام هیچ کدام از آنها نه به دست او و نه از ناحیه شرح حالنویسان، ذکر نشده است. از آن جا که تحصیلات علوم اسلامی وی قبل از سال (۱۳۰۱ هـ. ق.) به مدت ۱۶ سال طول کشیده ـ یعنی وی (۱۳۰۱-۱۲۸۵ هـ. ق.) در عراق بوده است ـ از این رو عالمان و فقیهانی که در این زمان مشغول به تدریس بودهاند میتوانند استادان احتمالی شیخ محمدصادق باشند از جمله:
نجف و سامرا:
حضرات آیات و علمای اعلام آقایان: میرزای شیرازی، شیخ جعفر شوشتری، سید مهدی قزوینی، سید حسین کوه کمری، شیخ عبد الله نعمة، میرزا صالح قزوینی حلی، محمد حسن آل یاسین، محمد تقی اردکانی و دیگر بزرگان.
کربلا
حضرات آیات و علمای اعلام آقایان: شیخ زین العابدین مازندرانی، سید هاشم قزوینی، هادی تهرانی مدرسی، شیخ علی بحرانی و دیگر بزرگان.
بازگشت به وطن
میرزا محمدصادق بعد از تکمیل تحصیلات عالی علوم اسلامی، از عالمان و فقیهان عراق خداحافظی نمود و برای انجام رسالت تبلیغ و ارشاد و هدایت به زادگاهش ارومیه بازگشت. که این بازگشت، خود سرآغاز ماجراهای جالب و طولانی در طول مدت زندگی علمی و دینی وی بود.
از سخنان او برمیآید که چند سالی را در این شهر اقامت داشته و به تدریس علوم دینی و انجام وظایف مذهبی پرداخته است.
فراگیری زبان عبری:
او زبانهای عبری و سریانی را به آیتالله حاج شیخمحمدعلی حائری سنقری آموخت.
سفر پرماجرا به مشهد:
شیخ محمدصادق، علاوه بر سفر به واتیکان و عتبات عالیات، سفری دیگر به مشهد مقدس نمود. وی در شعبان سال (۱۳۰۴ هـ. ق.) شهر ارومیه را به قصد مشهد مقدس و برای زیارت حضرت ثامن الائمه (علیهالسّلام) ترک کرد.
این سفر، بسیار پرخاطره و طولانی بود و در عین حال منشا برکات فراوانی شد. او از طریق شهرهای سلماس، خوی، ایروان، تفلیس، بادکوبه و… (علت این که چرا این مسیر برای سفر به مشهد مقدس انتخاب شده است مشخص نیست. شاید علتش وجود مسیحیان در آن شهرها باشد که شیخ محمدصادق قصد داشته در ضمن سفر، با آنان به گفتگو بنشیند.) به آن شهر مقدس سفر کرد. مردم آن شهرها بعد از آگاهی از ورود او به شهرشان از او استقبال شایانی میکردند و از او درخواست توقف طولانی و ترتیب جلسات وعظ، خطابه و مناظره با اقلیتهای مذهبی مینمودند. او بنابراین درخواستها در هر شهری که وارد میشد منبر میرفت و در مورد معارف و عقاید دین اسلام به سخنرانی میپرداخت. وی علاوه بر آن به وعظ و ذکر مصیبت اهل بیت (علیهمالسّلام) اقدام میکرد، و در صورت فراهم بودن زمینه، با عالمان مسیحی مقیم آن شهرها به مناظره میپرداخت.
نمونهای از آن توقفها توقف وی در شهر «سلماس» است. مردم این شهر استقبال گرمی از او به عمل آوردند و چون ماه مبارک رمضان در پیش بود از او درخواست کردند تا در آن ماه مبارک میهمان آنها باشد و به موعظه آنان بپردازد. او نیز قبول کرده، مردم از بیانات و نصایح او استقبال قابل توجهی کردند به طوری که چند هزار نفر در مجلس وعظ او تجمع میکردند.
در شهر سلماس بود که گروهی از کشیشان، در خانه یکی از اعیان شهر به نام «حاجی احمد دلمقانی» تجمع کردند و از شیخ محمدصادق درخواست مناظره نمودند. شیخ محمدصادق نیز با اطمینان و آرامش خاصی به آنان جواب مثبت داد و همراه علاقهمندان به مناظره، وارد منزل حاجی احمد دلمقانی شد. در آن مجلس بین کشیشها و وی مناظره جالب و عجیبی اتفاق افتاد و شیخ محمدصادق با استناد به ادله فراوان از جمله استناد به کتابهای مسیحیان، حقانیت اسلام و تشیع را اثبات کرد و به تمام گفتهها و دلیلهای آنها، جواب قانع کننده و مدلل داد. در این مجلس بود که یازده نفر از مسیحیان به شرف اسلام مشرف شدند.
شیخ محمدصادق بعد از طی طریق و تحمل زحمات فراوان و اقامت چند ماهه در مسیر راه، بالاخره در تاریخ یازدهم ربیع الاول سال (۱۳۰۵ هـ. ق.) وارد مشهد مقدس شد. وی بعد از زیارت حرم مطهر حضرت رضا (علیهالسّلام) مدتی در صحن مقدس رضوی به سخنرانی و تبلیغ معارف دینی پرداخت که چند ماه ادامه داشت.
هجرت به تهران
شیخ محمدصادق بعد از زیارت حرم مطهر رضوی (علیهالسّلام) مشهد مقدس را به قصد تهران ترک کرد و اواخر شعبان سال (۱۳۰۵ هـ. ق.) وارد این شهر شد. عالمان و سرشناسان و مردم متدین و عالم دوست تهران، بعد از آگاهی از ورود آن عالم فرزانه، به استقبال او و همراهانش شتافتند، و تا مدتها در منزل خود از او پذیرایی نمودند.
ناصرالدین شاه نیز که نام و آوازه او را شنیده بود، جلسه ملاقاتی با او ترتیب داد. در این دیدار بود که این عالم بزرگ از ناحیه شاه قاجار به «فخرالاسلام» ملقب شد و شاه او را به دفاع از حریم اسلام در برابر القاء شبهات از ناحیه مسیحیان تشویق نمود.
از مجموع آثار به جا مانده از شیخ محمدصادق فخرالاسلام برمی آید، آخرین مقصد او در این سفر طولانی، شهر تهران بوده و او تا آخر حیات پربرکتش در آن جا ماندگار شد و به خدمات علمی و مذهبی اشتغال ورزید.
خدمت به مکتب اهل بیت (علیهم السلام)
مهمترین فعالیت فرهنگی، مذهبی و علمی شیخ محمدصادق فخرالاسلام، بعد از اقامه نماز جماعت، تدریس علوم دینی، وعظ و سخنرانی در شهرهای ارومیه و تهران و مناظره وی با عالمان و روحانیان مسیحی در شهرهای مختلف به ویژه شهر تهران در سه دهه آخر عمر شریف وی است.
او در هر فرصتی از بیان خدادادی و احاطه کاملش بر مبانی و اصول اسلام، مسیحیت و یهودیت و فرقههای منتسب به آنها، کمال استفاده را میکرد و در مواقع مختلف با بزرگان ادیان مسیحیت و یهودیت به بحث و گفتگوی منطقی میپرداخت. سیدعبدالرحیم خلخالی در مقدمه کتاب شریفانیس الاعلام نوشته محمدصادق فخرالاسلام در خصوص تعهد و توانایی وی در مناظره با صاحبان ادیان مینویسد:
او مردی بود مبارز که بیشتر اوقات خود را به بحث و گفتگو درباره اسلام و دفاع از حریم مقدس آن اختصاص داده بود. مرحوم فخرالاسلام با آن شخصیت و مقام علمیای که داشت به قدری متواضع بود که در پای پلکان کاخ دادگستری تهران مینشست (انتخاب این مکان شاید به خاطر نزدیک بودن به کلیسای آن روز تهران و محل سکونت مسیحیان بوده است. که وی با کمال شجاعت و آزادگی، عقاید اسلام را به آنها عرضه میکرد.) و با مسیحیان به مباحثه میپرداخت. مردی بود سخنور که در سخن گفتن سرآمد زمان خویش بود. به حکم «سخن چو از دل برآید لاجرم بر دل نشیند»، گفتارش در شنوندگان اثری بسزا داشت.»
شیخ محمدصادق، نه تنها از مواجهه با افکار انحرافی و شبهات گمراه کننده، هراسی به دل راه نمیداد بلکه از آنها استقبال نیز میکرد. همان طور که در کتاب برهان المسلمین که موضوع آن مناظره با مسیحیان است به طور علنی به جهانیان، چنین اعلان میدهد که:
«چون این حقیر خود را در حضور خدای عادل مقدس، مدیون میدانم که حق را آشکار و ظاهر نمایم (همان) طور که برای این حقیر آشکار و ظاهر گشته است، از این رو در کمال احترام به تمامی قسیسین و مسیحیهای روی زمین اطلاع میدهم هرکس طالب نجات است و یا شکی دارد در (مورد مسایلی که در این صورت مناظره و مباحثه نوشته شد که محل گفتگو بین مسلمانان و مسیحیان است)، در اثبات آن حاضرم. و هرکسی که دستش نمیرسد، بنویسد، جواب داده خواهد شد. و کلیه مقصود این حقیر آن است که نزاع مذهبی به کلی از میان فریقین (اسلام و مسیحیت) مرتفع شود و حق ظاهر و هویدا گردد.»
مناظرات
شیخ محمدصادق، مناظره با عالمان و کشیشان مسیحی را نمیپذیرفت مگر آن که آنها چند شرط وی را بپذیرند، همان طور که در مناظره اش با یکی از آنان در رمضان سال (۱۳۱۲ هـ. ق.) در تهران به آن شرایط تصریح میکند و میگوید:
شرط اول آن که: سؤال و جواب دو طرف مناظره نوشته شود. دوم آن که: ضمیرهایی که به پیامبر اسلام (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و اوصیای آن جناب برمی گردد به صیغه جمع آورده شود و نام آن حضرات به حقارت و کوچکی بر زبان جاری نگردد و دست کم با عنوان «پیامبر شما» آورده شوند. سوم آن که: مسالهای که مورد بحث قرار گرفت، تا آن را تمام نکردهاند، اقدام به طرح مساله دیگر نشود (به عبارتی فرار از بحث ممنوع است). چهارم فرار از هر مساله به منزله بطلان دین فرار کننده خواهد بود.و اینک مضمون نمونهای کوتاه از مناظره شیخ محمدصالح فخرالاسلام با یکی از کشیشان مسیحی به نام «وارد نیکی» که در سال (۱۳۱۲ هـ. ق.) در شهر تهران انجام پذیرفته است ذکر میشود:
شیخ محمدصادق: در بسیاری از کتابهای شما، خدا را به اوصاف و چیزهایی توصیف میکنید که جز کفر چیز دیگری نیست. مثل آن که میگویید: خدا ببر است، شیر است، خرس است، آتش است. مثلا در کتاب زبور باب ۱۳، آیه ۷ نوشته شده است: بنابراین (من خداوند) به جهت ایشان مثل شیر خواهم بود و مانند ببر بر سر راه کمین خواهم کرد» آیا این حرفها و نسبتها لایق ذات مقدس خداست؟
روحانی مسیحی: در قرآن شما هم از این قبیل توصیفها وجود دارد مثلا در آیهای از آن « یدالله » آمده است که برای خداوند، اثبات «ید» میکند پس طبق بیان قرآن شما، خداوند دست دارد.
شیخ محمدصادق: اولا «ید» در آن آیه، به معنی قدرت، سلطه و احاطه خدواند است و ثانیا در آن آیه نگفته است: «خداوند، ید است» بلکه میگوید: «یدالله» یعنی دست خدا، که به معنی قدرت خداست. و ثالثا توصیفهایی که قرآن در در مورد خدا به کار میبرد با توصیفهایی که کتابهای شما به کار میبرند فرق دارد. قرآن کریم خداوند را، بی همتا، در بردارنده همه کمالها، بینقص، بینیاز (معرفی میکند و او را از این که) محل عوارضی همچون خواب، خستگی، گرسنگی و… و امثال آنها (باشد مبرا میداند و این گونه) توصیف و معرفی میکند. آیا این گونه توصیف کردن بهتر است یا آن گونه؟!
روحانی مسیحی ساکت شد.
آثار
با اوجگیری گفتمان در دوره ناصرالدین شاه قاجار میرزا محمد صادق فخر الاسلام کتاب ده جلدی بیان الحق و الصدق را در نقد مسیحیت نوشت و آن را به سال ۱۳۲۲ ه. ق به چاپ رساند. وی در دیباچه کتاب خود از حاج میرزا سید محمد مجتهد فرزند سید صادق طباطبایی یاد میکند که در منزل خود واقع در محله سنگلج تهران، مجلسی به نام (حوزه ترقی اسلامی) دایر کرده و به جواب شبههها به ویژه شبهههایی که مسیحیان میپراکندند میپرداخت و نیز از سید محمدعلی داعی الاسلام نام میبرد که مجلسی به نام (صفاخانه) در جلفای اصفهان برگزار کرده بود و به شبهههای مسیحیان در خصوص اسلام پاسخ میداد. محصول این گفتگوها هر ماه به صورت رسالهای چاپ و منتشر میشد و هزینههای مالی آن را میرزا سلیمان خان رکن الملک عهدهدار بودهاست.
دیگر آثار وی:
- انیس الاعلام فی نصرة الاسلام والرد علی النصاری در دو جلد که با ترجمه فارسی مرحوم موسوی خلخالی در ایران چاپ و انتشار یافتهاست
- فارقلیطا. در این کتاب بیان میکند که نام پیامبر اسلام در انجیل آمدهاست
- برهان المسلمین در رد نصاری و آن مشتمل بر پرسش و پاسخ محفلی است. با پیروان مسیح در تهران به صورت پرسش و پاسخ در دو جلد چاپ و منتشر شدهاست
- بیان الحق و الصدق المطلق که در ده جلد تألیف شده که از جلد اول تا جلد چهارم آن در اثبات حقانیت قرآن مجید و نبوت پیغمبر اسلام و آن چهار جلد به همت میرزا علی اصغرخان اتابک اعظم طبع و انتشار یافته و شش جلد دیگر بچاپ نرسیدهاست
- تعجیز المسیحیین این کتاب در تأیید برهان مسلمین است
- خلاصه الکلام فی افتخار الاسلام به فارسی به سال ۱۳۲۲ هـ. ق در تهران چاپ شدهاست
- کشف الاثر به اثبات شق القمر. در اثبات معجزه شق القمر پیامبر که در مکه رخ دادهاست و این اثر در تهران با چاپ سنگی طبع شدهاست
- وجوب الحجاب و حرمـه الشراب
- السیاسه الاسلامیه
- تحفة الاریب فی رد اهل الصلیب.
- تعیین الحدود علی النصاری والیهود.
- حجة الالهیین فی رد الطبیعیین.
- افتخار اسلام بر سایر ادیان.
و…
همچنین وی هفته نامه ای به نام تدین تاسیس نمود و در آن به مسائل دینی، سیاسی واجتماعی می پرداخت.
از وصایای این مستبصر بزرگوار:
فخرالاسلام در کتاب هایش وصیتها و سفارشهایی به اقشار مختلف جامعه اسلامی و حتی مسیحیان دارد. در جایی خطاب به روحانیان و واعظان اسلامی چنین میگوید:
«در علما و واعظین اگر عدالت نباشد و مرتکب بعضی امور قبیحه شوند، وعظ ایشان «هباء منثورا» خواهد بود. تکمیل نفس در قوه علمیه و عملیه، مقدم بر تکمیل غیر است، یقینا. چه قدر خوب فرمودهاند جناب مسیح که، اگر کوری عصاکش کور دگر شود، هر دو در چاه افتند. «بدیهی است که خفته را خفته کی کند بیدار»
و خطاب به مسیحیان جهان چنین میگوید:
ای برادران، پدران، دوستان و آشنایان! من نیز مسیحی بودم و در کلیسای ارومیه متولد و در آن جا و جاهای دیگر نزد روحانیان مسیحی تربیت شدم و همواره، اعتقاد به سه گانهبودن خدا داشتم و با پیروان محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) سر جنگ داشتم ولی با الطاف الاهی، حقیقت به طور مستدل بر من مثل روز روشن، آشکار شد. شما نیز ای برادران مسیحی! راه حق و راستی را قبول کنید و دست از تعصبات نابجا بردارید، از تقلید کورکورانه پدران و اجداد خود دوری کنید، ذهن و روح خود را از عناد و لجاجت پاک کنید و بدین وسیله، قرآن را مطالعه کنید، آن وقت آن را با کتابهای مسیحیت که مشتمل بر بیش از صد و پنجاه هزار غلط و اشتباه است مقایسه کنید، در این صورت است که نور هدایت الاهی را در قلب خود مشاهده خواهید کرد.
وفات
وی سرانجام در سال 1330 هجری قمری در تهران درگذشت. متاسفانه اطلاعاتی از مزار این عالم بزرگوار در دسترس نیست.
آگوست 11 2018
میرزا محمد صادق فخرالاسلام
زندگینامه مستبصری که از مسیحیت بازگشت:
جدیدالاسلام میرزا محمد صادق فخرالاسلام ارومی یا موشه بن یوحنا بن وراده بن شموئیل بن پاتریس
جدیدالاسلام میرزا محمد صادق فخرالاسلام ارومی یا موشه بن یوحنا بن وراده بن شموئیل بن پاتریس (متولد ۱۲۶۰ هـ.ق. روستای کلیسا کندی ارومیه- درگذشته ۱۳۳۰ هـ. ق در تهران) مجتهد، نویسنده و روزنامهنگار ایرانی بود. او که در ابتدا کشیشی آشوری اهل ارومیه بود در جوانی به اسلام و تشیع گروید و پس از ۱۶ سال تحصیل در نجف و اخذ درجه اجتهاد به ایران برگشت و پس از مذاکره ناصرالدین شاه با وی دربارهٔ علل تغییر آیینش، از طرف شاه به فخر الاسلام ملقب گردید. او از پژوهشگرانی است که به مطالعات تطبیقی اسلام و مسیحیت پرداخته است و با تألیف چند کتاب رد اثبات راه و روش مباحثه دینی با پیروان ادیان دیگر را به طلاب مسلمان آموخت. در دوره مشروطیت او روزنامه تدین را منتشر کرد.
ولادت
او در حدود سال (۱۲۶۰ هـ. ق) در یک خانواده مسیحی ساکن کلیسای کندی، در شهر ارومیه متولد شد. او از نسطوریان آشوریان ارومیه بود. پدر و اجداد فخرالاسلام، همه از روحانیان و کشیشان بزرگ مسیحی بوده و در شهر ارومیه به تبلیغ و نشر آیین مسیحیّت مشغول بودهاند.
(در مورد تاریخ ولادت او عدد دقیقی ذکر نشده لیکن همان طور که در ادامه بحث خواهد آمد وی در سال ۱۳۰۵ هـق. برای زیارت به مشهد مقدس تشرف یافت و قبل از آن، ۱۶ سال در نجف اشرف و کربلای معلا به تحصیل علوم اسلامی اشتغال داشت.
قبل و بعد از تحصیلاتش در نجف و کربلا، چند سالی (کمتر از ده سال) در ارومیه به تحصیل و تبلیغ مشغول بود. مقطع زمانی تولد تا ۱۸ سالگی نیز دوران کودکی و تحصیلات علوم مسیحیت وی را در ارومیه و واتیکان تشکیل میدهد. بنابراین عمر شریف وی در قبل از سال ۱۳۰۵ هـق. حدود ۴۵ سال بوده است. و اگر آن را از سال ورودش به مشهد مقدس کسر کنند، سال ۱۲۶۰ هـق. به دست میآید که سال تقریبی ولادت محمدصادق فخرالاسلام خواهد بود.)
تحصیلات مسیحی
او، از ابتدای کودکی تحت سرپرستی پدر روحانیش به آموختن احکام و عقاید مسیحیّت پرداخت. سپس در زادگاهش به عنوان محصل علوم دینی بهطور رسمی در جلسات تدریس عالمان مسیحی حاضر شد. وی نزد استادان مرد و زن مسیحی از فرق پروتستان و کاتولیک، به تحصیل علوم دینی پرداخت و کتابهای تورات، انجیل و سایر علوم رایج مسیحی در آن زمان را به خوبی فرا گرفت. در دوازده سالگی با جدّیت و اشتیاق کامل این مرحله از دانش اندوزی را به خوبی به پایان برد و به درجه «قسّیسیت» نایل آمد. این مرحله از روحانیت را کافی ندانست و زادگاهش را به قصد واتیکان ترک و بعد از تحمّل مشقات فراوان و پشت سرگذاشتن سرزمینهای زیاد، به مقصد خود رسید و برای کسب مدارج عالی علوم مسیحیّت وارد حوزه علمیّه جهانی مسیحیّت شد. او در آن مکان به فراگیری احکام، معارف و کسب مراحل معنوی پرداخت. اقامت او در واتیکان حدود ۶ سال طول کشید و در این مدّت علاوه بر تخصص در عقاید و آیین مسیحیّت بر اصول و فروع ملل و مذاهب مختلف آن دین و نیز احکام و فروع آنها احاطه کامل پیدا کرد. وی از شاگردان ممتاز در دوران تحصیلی خود بهشمار میرفت و به همین خاطر بسیار مورد احترام و اکرام استادانش بود. او در کسوت روحانیت آن قوم در کلیساهای شهر به تبلیغ مذهبی و وعظ خطابه میپرداخت. تحصیلات محمّدصادق در آیین مسیحیّت تا هجده سالگی طول کشید.
استبصار
تحصیلات محمدصادق در آیین مسیحیت تا هجده سالگی طول کشید. تا این که حادثهای شگفت منجر شد وی سری از اسرار بزرگ عالم را کشف کند. حادثهای که راه زندگی علمی، دینی و معنوی او را تغییر داد و او را از کورهراههای انحراف مسیحیت به صراط مستقیم و نورانی اسلام سوق داد و موجبات پذیرش بندگی خداوند یکتا را در او فراهم کرد. وی آن حادثه را چنین نقل میکند:
«بعد از ورودم به (واتیکان) نزد استادان آن دیار به تحصیل علوم مسیحیّت پرداختم، به ویژه استادی از فرقه کاتولیک که از نظر موقعیت اجتماعی دارای مقامی والا بود و در زهد و تقوا شهرتی بسزا داشت. از این روی دارای مریدان و پیروان فراوانی از فرقه کاتولیک بود. عوام و خواص از اعیان و اشراف و صاحب منصبان این فرقه نزد او حاضر و هدایای نفیس به او تقدیم میکردند؛ و از طرفی او از نظر علمی، مراتب عالی را طی کرده و از استادان معروف بود و هر روز صدها نفر روحانی زن و مرد در درس او حاضر شده، از تعلیمات معارف عالی او با اشتیاق کامل بهره میبردند. در میان شاگردان خود، به من عنایت خاصّی داشت. از این رو علاوه بر اظهار محبت نسبت به من، تمام کلیدهای محلّ سکونت خود را به من سپرده بود، جز کلید یک اتاق کوچک که تنها نزد خودش بود. از این که کلید آن اتاق کوچک را به من نسپرده بود، در دلم به او بدبین شدم و دائم پیش خود میگفتم: لابد در آن اتاق، اشیاء قیمتی اهدایی را ذخیره کردهاست و نمیخواهد من آنها را ببینم، پس زهد را برای دنیا میخواهد. این احساس درونی خود را هرگز بروز ندادم تا این که روزی استاد کسالت پیدا کرد و در کلاس درس حاضر نشد. مرا طلبید و گفت: به شاگردان بگو من کسالت دارم و نمیتوانم در درس حاضر شوم و به آنها بگو بروند. من از نزدش بیرون آمدم، دیدم شاگردان در مورد مسایل مختلف دینی به مباحثه مشغول هستند تا این که بحث آنها به لفظ «فارقلیطا» رسید که در انجیل چهارم، باب ۱۴ و ۱۵ و ۱۶ حضرت عیسی، آمدن او را بشارت داده بود. هرکس نظری داد و بعد از آن پراکنده شدند. من هم نزد استاد آمدم. گفت: شاگردان در مورد چه بحث میکردند؟ گفتم: موضوعات گوناگون، از جمله لفظ «فارقلیطا» و هرکس نظری داشت. استاد به من گفت نظر تو چیست؟ گفتم: من نظر فلان مفسّر مسیحی را بهتر میدانم. گفت تو مقصر نیستی ولی همه آن نظرات دور از واقعیت هستند چرا که حقیقت آن لفظ فقط نصیب راسخان در علم میشود. اشتیاق درک این حقیقت مرا از خود بیخود نمود و با التماس فراوان، از استادم، تفسیر آن لفظ را خواستار شدم. استادم گریه کرد و گفت: ای فرزند روحانی! تو پیش من عزیزترین مردم هستی و من چیزی از تو مضایقه ندارم. اگر تفسیر آن لفظ را به تو بگویم، از ناحیه مسیحیان، جان من و تو در خطر خواهد افتاد مگر آن که تعهّد کنی تا قبل و بعد از زندگی من، نام مرا نبری و تفسیر آن را به من نسبت ندهی چون که قبل از مرگم جان خودم در خطر خواهد افتاد و بعد از مرگم، جان خانوادهام. من نیز به اسماء الاهی قسم یاد کردم که این خواسته او را برآورده کنم و به شرط او عمل نمایم. گفت: ای فرزند روحانی! این لفظ، اسمی از اسامی مبارک پیامبر مسلمانان است و به معنی احمد و محمّد است. پس کلید آن اتاقی را که فقط نزد خودش نگه داشته بود به من داد و گفت، به آن جا برو و فلان صندوق را باز کن و آن دو کتاب موجود در آن را نزد من بیاور! من نیز چنین کردم. آن دو کتاب به خط یونانی و سریانی و قبل از ظهور پیامبر اسلام و با قلم بر پوست حیوان نوشته شده بودند. گفت: ای فرزند روحانی! بدان که همه عالمان و مفسّران و مترجمان مسیحی قبل از ظهور پیامبر اسلام قبول داشتند که لفظ «فارقلیطا» به معنی احمد و محمّد است آنان بعد از ظهور آن حضرت، تمامی کتابهای تفسیر، لغت و ترجمههای مربوط به این مسئله را به خاطر ریاست و رسیدن به اموال و منفعت دنیوی یا به خاطر عناد و حسادت، تحریف کرده و بعضی را نیز از بین بردند. ای فرزند روحانی! دین مسیحیّت به خاطر ظهور حضرت محمّد منسوخ شد و من و بسیاری از روحانیان مسیحی به این حقیقت پی بردهایم ولی از ابراز آن به خاطر مصالحی که در نظر داریم خودداری میکنیم. گفتم: ای پدر روحانی! آیا مرا امر میکنی که داخل دین اسلام شوم! گفت: آری، اگر آخرت و نجات را میخواهی باید دین حقّ را قبول کنی؛ و من همیشه تو را دعا میکنم. چون آن دو کتاب و گفتهها و تأییدهای استادم را شنیدم، نور هدایت و محبت حضرت خاتمالانبیاء بهطوری بر من احاطه پیدا کرد که دنیا و هر آنچه که از مظاهر آن است در نظرم کوچک آمد. در آن لحظه اندیشهای جز اسلام و پیامآور آن در سر نداشتم از این رو از محضر استادم خداحافظی کرده، در پی حقیقت روان شدم.
بازگشت به زادگاه
محمّدصادق، بعد از ایمان آوری به حقّانیت اسلام، واتیکان را به قصد زادگاهش ارومیه، ترک کرد و جز چند کتاب و وسایل شخصی چیزی با خود همراه نبرد. او بعد از زحمات بسیار وارد ارومیه شد و در آن جا شبی بهطور مخفیانه با شیخ حسن مجتهد از عالمان مقیم آن شهر دیدار کرد و او را از اسلام آوردن خود آگاه کرد. شیخ حسن مجتهد از این امر خوشحال شد و بنا بر درخواست محمّدصادق، چکیدهای از عقاید و برنامههای اسلامی را به او تعلیم داد. محمّدصادق آنها را به خط سریانی یادداشت میکرد تا از یادش نرود. بعد از این دیدار برای پاک شدن از مسیحیّت غسل توبه نمود و شهادت به وحدانیت خداوند و رسالت پیامبر اسلام را بر زبان جاری ساخت و بهطور رسمی در زمره مسلمانان قرار گرفت. امّا چرا مذهب شیعه را انتخاب کرد به درستی معلوم نیست. احتمال دارد، استادش در واتیکان او را راهنمایی کرده یا به خاطر ملاقات با عالمان شیعه در ارومیه به حقّانیت اهل بیت(علیهم السلام) ایمان آورده و مذهب تشیّع را پذیرفته باشد.
تحصیلات اسلامی
محمدصادق، بعد از پذیرش رسمی اسلام، مدتی از ابراز آن در بین همکیشان قبلی خود، خودداری کرد تا مبادا موجب آزار او شوند. او برای اینکه اطلاعات دینی خود را بداند شروع به تحصیل علوم دینی در شهر خود ارومیه نمود و از محضر استادان آن دیار از جمله شیخ حسن مجتهد استفاده نمود و علوم مقدماتی حوزه را در آن شهر در اندک زمانی به پایان برد.
سپس در حدود سال (۱۲۸۵ هـ. ق.) برای کسب مراحل عالی علوم دینی و کسب کمالات معنوی راهی عتبات عراق شده، و در شهرهای نجف اشرف، کربلای معلی و سامرا، در محضر استادان و فقیهان بزرگ حاضر شد و فقه و اصول را تا حد اجتهاد فراگرفت. در دیگر رشتهها نیز همانطور که از آثار وی برمیآید، به ویژه رشته کلام و تفسیر قرآن، احاطه کافی پیدا کرد. از این رو او را دانشمند متتبع، متکلم فاضل، پژوهشگر آگاه، عالم متبحر و ژرف نگر، شبههشناس، آگاه بر اصول مناظره و دارای اطلاعات گسترده در ادیان مختلف به ویژه مسیحیت و یهودیت معرفی کردهاند.
اساتید
با این که شیخ محمدصادق سالها در محضر استادان و فقیهان اسلامی در شهرهای ارومیه، نجف، کربلا و دیگر شهرهای علمی مذهبی به تحصیل علوم دینی پرداخت، ولی جز نام شیخ حسن مجتهد نام هیچ کدام از آنها نه به دست او و نه از ناحیه شرح حالنویسان، ذکر نشده است. از آن جا که تحصیلات علوم اسلامی وی قبل از سال (۱۳۰۱ هـ. ق.) به مدت ۱۶ سال طول کشیده ـ یعنی وی (۱۳۰۱-۱۲۸۵ هـ. ق.) در عراق بوده است ـ از این رو عالمان و فقیهانی که در این زمان مشغول به تدریس بودهاند میتوانند استادان احتمالی شیخ محمدصادق باشند از جمله:
نجف و سامرا:
حضرات آیات و علمای اعلام آقایان: میرزای شیرازی، شیخ جعفر شوشتری، سید مهدی قزوینی، سید حسین کوه کمری، شیخ عبد الله نعمة، میرزا صالح قزوینی حلی، محمد حسن آل یاسین، محمد تقی اردکانی و دیگر بزرگان.
کربلا
حضرات آیات و علمای اعلام آقایان: شیخ زین العابدین مازندرانی، سید هاشم قزوینی، هادی تهرانی مدرسی، شیخ علی بحرانی و دیگر بزرگان.
بازگشت به وطن
میرزا محمدصادق بعد از تکمیل تحصیلات عالی علوم اسلامی، از عالمان و فقیهان عراق خداحافظی نمود و برای انجام رسالت تبلیغ و ارشاد و هدایت به زادگاهش ارومیه بازگشت. که این بازگشت، خود سرآغاز ماجراهای جالب و طولانی در طول مدت زندگی علمی و دینی وی بود.
از سخنان او برمیآید که چند سالی را در این شهر اقامت داشته و به تدریس علوم دینی و انجام وظایف مذهبی پرداخته است.
فراگیری زبان عبری:
او زبانهای عبری و سریانی را به آیتالله حاج شیخمحمدعلی حائری سنقری آموخت.
سفر پرماجرا به مشهد:
شیخ محمدصادق، علاوه بر سفر به واتیکان و عتبات عالیات، سفری دیگر به مشهد مقدس نمود. وی در شعبان سال (۱۳۰۴ هـ. ق.) شهر ارومیه را به قصد مشهد مقدس و برای زیارت حضرت ثامن الائمه (علیهالسّلام) ترک کرد.
این سفر، بسیار پرخاطره و طولانی بود و در عین حال منشا برکات فراوانی شد. او از طریق شهرهای سلماس، خوی، ایروان، تفلیس، بادکوبه و… (علت این که چرا این مسیر برای سفر به مشهد مقدس انتخاب شده است مشخص نیست. شاید علتش وجود مسیحیان در آن شهرها باشد که شیخ محمدصادق قصد داشته در ضمن سفر، با آنان به گفتگو بنشیند.) به آن شهر مقدس سفر کرد. مردم آن شهرها بعد از آگاهی از ورود او به شهرشان از او استقبال شایانی میکردند و از او درخواست توقف طولانی و ترتیب جلسات وعظ، خطابه و مناظره با اقلیتهای مذهبی مینمودند. او بنابراین درخواستها در هر شهری که وارد میشد منبر میرفت و در مورد معارف و عقاید دین اسلام به سخنرانی میپرداخت. وی علاوه بر آن به وعظ و ذکر مصیبت اهل بیت (علیهمالسّلام) اقدام میکرد، و در صورت فراهم بودن زمینه، با عالمان مسیحی مقیم آن شهرها به مناظره میپرداخت.
نمونهای از آن توقفها توقف وی در شهر «سلماس» است. مردم این شهر استقبال گرمی از او به عمل آوردند و چون ماه مبارک رمضان در پیش بود از او درخواست کردند تا در آن ماه مبارک میهمان آنها باشد و به موعظه آنان بپردازد. او نیز قبول کرده، مردم از بیانات و نصایح او استقبال قابل توجهی کردند به طوری که چند هزار نفر در مجلس وعظ او تجمع میکردند.
در شهر سلماس بود که گروهی از کشیشان، در خانه یکی از اعیان شهر به نام «حاجی احمد دلمقانی» تجمع کردند و از شیخ محمدصادق درخواست مناظره نمودند. شیخ محمدصادق نیز با اطمینان و آرامش خاصی به آنان جواب مثبت داد و همراه علاقهمندان به مناظره، وارد منزل حاجی احمد دلمقانی شد. در آن مجلس بین کشیشها و وی مناظره جالب و عجیبی اتفاق افتاد و شیخ محمدصادق با استناد به ادله فراوان از جمله استناد به کتابهای مسیحیان، حقانیت اسلام و تشیع را اثبات کرد و به تمام گفتهها و دلیلهای آنها، جواب قانع کننده و مدلل داد. در این مجلس بود که یازده نفر از مسیحیان به شرف اسلام مشرف شدند.
شیخ محمدصادق بعد از طی طریق و تحمل زحمات فراوان و اقامت چند ماهه در مسیر راه، بالاخره در تاریخ یازدهم ربیع الاول سال (۱۳۰۵ هـ. ق.) وارد مشهد مقدس شد. وی بعد از زیارت حرم مطهر حضرت رضا (علیهالسّلام) مدتی در صحن مقدس رضوی به سخنرانی و تبلیغ معارف دینی پرداخت که چند ماه ادامه داشت.
هجرت به تهران
شیخ محمدصادق بعد از زیارت حرم مطهر رضوی (علیهالسّلام) مشهد مقدس را به قصد تهران ترک کرد و اواخر شعبان سال (۱۳۰۵ هـ. ق.) وارد این شهر شد. عالمان و سرشناسان و مردم متدین و عالم دوست تهران، بعد از آگاهی از ورود آن عالم فرزانه، به استقبال او و همراهانش شتافتند، و تا مدتها در منزل خود از او پذیرایی نمودند.
ناصرالدین شاه نیز که نام و آوازه او را شنیده بود، جلسه ملاقاتی با او ترتیب داد. در این دیدار بود که این عالم بزرگ از ناحیه شاه قاجار به «فخرالاسلام» ملقب شد و شاه او را به دفاع از حریم اسلام در برابر القاء شبهات از ناحیه مسیحیان تشویق نمود.
از مجموع آثار به جا مانده از شیخ محمدصادق فخرالاسلام برمی آید، آخرین مقصد او در این سفر طولانی، شهر تهران بوده و او تا آخر حیات پربرکتش در آن جا ماندگار شد و به خدمات علمی و مذهبی اشتغال ورزید.
خدمت به مکتب اهل بیت (علیهم السلام)
مهمترین فعالیت فرهنگی، مذهبی و علمی شیخ محمدصادق فخرالاسلام، بعد از اقامه نماز جماعت، تدریس علوم دینی، وعظ و سخنرانی در شهرهای ارومیه و تهران و مناظره وی با عالمان و روحانیان مسیحی در شهرهای مختلف به ویژه شهر تهران در سه دهه آخر عمر شریف وی است.
او در هر فرصتی از بیان خدادادی و احاطه کاملش بر مبانی و اصول اسلام، مسیحیت و یهودیت و فرقههای منتسب به آنها، کمال استفاده را میکرد و در مواقع مختلف با بزرگان ادیان مسیحیت و یهودیت به بحث و گفتگوی منطقی میپرداخت. سیدعبدالرحیم خلخالی در مقدمه کتاب شریفانیس الاعلام نوشته محمدصادق فخرالاسلام در خصوص تعهد و توانایی وی در مناظره با صاحبان ادیان مینویسد:
او مردی بود مبارز که بیشتر اوقات خود را به بحث و گفتگو درباره اسلام و دفاع از حریم مقدس آن اختصاص داده بود. مرحوم فخرالاسلام با آن شخصیت و مقام علمیای که داشت به قدری متواضع بود که در پای پلکان کاخ دادگستری تهران مینشست (انتخاب این مکان شاید به خاطر نزدیک بودن به کلیسای آن روز تهران و محل سکونت مسیحیان بوده است. که وی با کمال شجاعت و آزادگی، عقاید اسلام را به آنها عرضه میکرد.) و با مسیحیان به مباحثه میپرداخت. مردی بود سخنور که در سخن گفتن سرآمد زمان خویش بود. به حکم «سخن چو از دل برآید لاجرم بر دل نشیند»، گفتارش در شنوندگان اثری بسزا داشت.»
شیخ محمدصادق، نه تنها از مواجهه با افکار انحرافی و شبهات گمراه کننده، هراسی به دل راه نمیداد بلکه از آنها استقبال نیز میکرد. همان طور که در کتاب برهان المسلمین که موضوع آن مناظره با مسیحیان است به طور علنی به جهانیان، چنین اعلان میدهد که:
«چون این حقیر خود را در حضور خدای عادل مقدس، مدیون میدانم که حق را آشکار و ظاهر نمایم (همان) طور که برای این حقیر آشکار و ظاهر گشته است، از این رو در کمال احترام به تمامی قسیسین و مسیحیهای روی زمین اطلاع میدهم هرکس طالب نجات است و یا شکی دارد در (مورد مسایلی که در این صورت مناظره و مباحثه نوشته شد که محل گفتگو بین مسلمانان و مسیحیان است)، در اثبات آن حاضرم. و هرکسی که دستش نمیرسد، بنویسد، جواب داده خواهد شد. و کلیه مقصود این حقیر آن است که نزاع مذهبی به کلی از میان فریقین (اسلام و مسیحیت) مرتفع شود و حق ظاهر و هویدا گردد.»
مناظرات
شیخ محمدصادق، مناظره با عالمان و کشیشان مسیحی را نمیپذیرفت مگر آن که آنها چند شرط وی را بپذیرند، همان طور که در مناظره اش با یکی از آنان در رمضان سال (۱۳۱۲ هـ. ق.) در تهران به آن شرایط تصریح میکند و میگوید:
شرط اول آن که: سؤال و جواب دو طرف مناظره نوشته شود. دوم آن که: ضمیرهایی که به پیامبر اسلام (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و اوصیای آن جناب برمی گردد به صیغه جمع آورده شود و نام آن حضرات به حقارت و کوچکی بر زبان جاری نگردد و دست کم با عنوان «پیامبر شما» آورده شوند. سوم آن که: مسالهای که مورد بحث قرار گرفت، تا آن را تمام نکردهاند، اقدام به طرح مساله دیگر نشود (به عبارتی فرار از بحث ممنوع است). چهارم فرار از هر مساله به منزله بطلان دین فرار کننده خواهد بود.و اینک مضمون نمونهای کوتاه از مناظره شیخ محمدصالح فخرالاسلام با یکی از کشیشان مسیحی به نام «وارد نیکی» که در سال (۱۳۱۲ هـ. ق.) در شهر تهران انجام پذیرفته است ذکر میشود:
شیخ محمدصادق: در بسیاری از کتابهای شما، خدا را به اوصاف و چیزهایی توصیف میکنید که جز کفر چیز دیگری نیست. مثل آن که میگویید: خدا ببر است، شیر است، خرس است، آتش است. مثلا در کتاب زبور باب ۱۳، آیه ۷ نوشته شده است: بنابراین (من خداوند) به جهت ایشان مثل شیر خواهم بود و مانند ببر بر سر راه کمین خواهم کرد» آیا این حرفها و نسبتها لایق ذات مقدس خداست؟
روحانی مسیحی: در قرآن شما هم از این قبیل توصیفها وجود دارد مثلا در آیهای از آن « یدالله » آمده است که برای خداوند، اثبات «ید» میکند پس طبق بیان قرآن شما، خداوند دست دارد.
شیخ محمدصادق: اولا «ید» در آن آیه، به معنی قدرت، سلطه و احاطه خدواند است و ثانیا در آن آیه نگفته است: «خداوند، ید است» بلکه میگوید: «یدالله» یعنی دست خدا، که به معنی قدرت خداست. و ثالثا توصیفهایی که قرآن در در مورد خدا به کار میبرد با توصیفهایی که کتابهای شما به کار میبرند فرق دارد. قرآن کریم خداوند را، بی همتا، در بردارنده همه کمالها، بینقص، بینیاز (معرفی میکند و او را از این که) محل عوارضی همچون خواب، خستگی، گرسنگی و… و امثال آنها (باشد مبرا میداند و این گونه) توصیف و معرفی میکند. آیا این گونه توصیف کردن بهتر است یا آن گونه؟!
روحانی مسیحی ساکت شد.
آثار
با اوجگیری گفتمان در دوره ناصرالدین شاه قاجار میرزا محمد صادق فخر الاسلام کتاب ده جلدی بیان الحق و الصدق را در نقد مسیحیت نوشت و آن را به سال ۱۳۲۲ ه. ق به چاپ رساند. وی در دیباچه کتاب خود از حاج میرزا سید محمد مجتهد فرزند سید صادق طباطبایی یاد میکند که در منزل خود واقع در محله سنگلج تهران، مجلسی به نام (حوزه ترقی اسلامی) دایر کرده و به جواب شبههها به ویژه شبهههایی که مسیحیان میپراکندند میپرداخت و نیز از سید محمدعلی داعی الاسلام نام میبرد که مجلسی به نام (صفاخانه) در جلفای اصفهان برگزار کرده بود و به شبهههای مسیحیان در خصوص اسلام پاسخ میداد. محصول این گفتگوها هر ماه به صورت رسالهای چاپ و منتشر میشد و هزینههای مالی آن را میرزا سلیمان خان رکن الملک عهدهدار بودهاست.
دیگر آثار وی:
و…
همچنین وی هفته نامه ای به نام تدین تاسیس نمود و در آن به مسائل دینی، سیاسی واجتماعی می پرداخت.
از وصایای این مستبصر بزرگوار:
فخرالاسلام در کتاب هایش وصیتها و سفارشهایی به اقشار مختلف جامعه اسلامی و حتی مسیحیان دارد. در جایی خطاب به روحانیان و واعظان اسلامی چنین میگوید:
«در علما و واعظین اگر عدالت نباشد و مرتکب بعضی امور قبیحه شوند، وعظ ایشان «هباء منثورا» خواهد بود. تکمیل نفس در قوه علمیه و عملیه، مقدم بر تکمیل غیر است، یقینا. چه قدر خوب فرمودهاند جناب مسیح که، اگر کوری عصاکش کور دگر شود، هر دو در چاه افتند. «بدیهی است که خفته را خفته کی کند بیدار»
و خطاب به مسیحیان جهان چنین میگوید:
ای برادران، پدران، دوستان و آشنایان! من نیز مسیحی بودم و در کلیسای ارومیه متولد و در آن جا و جاهای دیگر نزد روحانیان مسیحی تربیت شدم و همواره، اعتقاد به سه گانهبودن خدا داشتم و با پیروان محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) سر جنگ داشتم ولی با الطاف الاهی، حقیقت به طور مستدل بر من مثل روز روشن، آشکار شد. شما نیز ای برادران مسیحی! راه حق و راستی را قبول کنید و دست از تعصبات نابجا بردارید، از تقلید کورکورانه پدران و اجداد خود دوری کنید، ذهن و روح خود را از عناد و لجاجت پاک کنید و بدین وسیله، قرآن را مطالعه کنید، آن وقت آن را با کتابهای مسیحیت که مشتمل بر بیش از صد و پنجاه هزار غلط و اشتباه است مقایسه کنید، در این صورت است که نور هدایت الاهی را در قلب خود مشاهده خواهید کرد.
وفات
وی سرانجام در سال 1330 هجری قمری در تهران درگذشت. متاسفانه اطلاعاتی از مزار این عالم بزرگوار در دسترس نیست.
By morteza • زندگینامه مستبصرین 0 • Tags: فخر الاسلام, محمد صادق فخرالاسلام, مستبصر, مسیحیت, مشروطیت, مناظره, میرزا محمد صادق فخرالاسلام, ناصر الدین شاه