او با سؤال سادهای از من شروع کرد: “آیا سنی هستی یا شیعه؟” وقتی پاسخ دادم سنی هستم، او مرا به چالشی فکری دعوت کرد. او با مثال از تاریخ گفت که “آذر عموی حضرت ابراهیم هم بتپرست بود، اما خود حضرت ابراهیم خداپرست بود.”

آغاز یک سفر معنوی
داستان من، سفر معنوی عمیقی است که در سال ۱۳۶۵ آغاز شد. در آن زمان، در جبهههای حق علیه باطل، با فردی آشنا شدم که تأثیر بسیار عمیقی بر زندگیام گذاشت. او با سؤال سادهای از من شروع کرد: “آیا سنی هستی یا شیعه؟” وقتی پاسخ دادم سنی هستم، او مرا به چالشی فکری دعوت کرد. او با مثال از تاریخ گفت که “آذر عموی حضرت ابراهیم هم بتپرست بود، اما خود حضرت ابراهیم خداپرست بود.” این جمله، چراغی در دلم روشن کرد و به من فهماند که باید از سایههای گذشته خارج شوم و خودم حقیقت را جستجو کنم.
تحقیق در مورد اهل بیت
پس از آن، او کتابی به من داد که در مورد زندگی حضرت زهرا (س) نوشته شده بود. تا آن زمان، اطلاعی از ماجراهای آن بزرگوار نداشتم. هنگامی که به ماجرای حمله به خانه حضرت زهرا (س) و سقط محسن (ع) پرداخته میشد، دلم به شدت آزرده و غمگین شد. متوجه شدم که این داستانها و رویدادها، بخش جداییناپذیری از تاریخ اسلام و هویت شیعه هستند. این اطلاعات، مرا به سمت تحقیق و بررسی بیشتر سوق داد. پس ازر تحقیق من تا سال ۱۳۷۲، به خاطر شرایط و فشارهای اجتماعی، در تقیه به سر میبردم.
شیعه شدن علنی
سرانجام، در سال ۱۳۷۲ و در عید غدیر، با شجاعت تصمیم گرفتم شیعه شدنم را به صورت علنی اعلام کنم. خدایا، عاقبت ما را ختم به خیر بگردان و مرگ ما را شهادت در راه خود قرار بده. این تصمیم، نقطه عطفی در زندگیام شد که برای همیشه مسیرم را تغییر داد.
پیامدهای اعلام شیعه شدن
روز بعد از اعلام شیعه شدنم، با واکنشهای غیرمنتظرهای مواجه شدم. بسیاری از دوستان و آشنایان حتی جواب سلامم را هم نمیدادند و این موضوع برایم بسیار سخت و چالشبرانگیز بود. در مرکز بهداشت، جایی که مسئول داروخانه و تزریقات بودم، مسئولان به من میگفتند که باید خودم کارهای نظافت را انجام دهم. با این حال، این فشارها باعث نشد که ایمانم تضعیف شود. بلکه برعکس، به من انگیزه بیشتری برای پیگیری اهدافم داد.
ازدواج و زندگی خانوادگی
پس از مدتی، به دنبال ازدواج بودم. هر جا میرفتم، یکی از دختران به من پیشنهاد میشد، اما آنها نگران بودند که من شیعهام. در نهایت، یکی از اقوام پیدا شد که ده سال فاصله سنی داشتیم و با هم ازدواج کردیم. او هم اهل سنت بود و گمان میکرد که میتواند بر اساس باورهایش با من زندگی کند. اما به مرور زمان، تحت تأثیر تحقیقات و گفتگوهای ما قرار گرفت و به حمد خدا، بعد از چند سال به قم و مشهد سفر کردیم و از همان سال ۱۳۷۵، او نیز به مذهب اهل بیت (ع) گروید.
حاصل این ازدواج با برکت، چهار پسر و یک دختر است که دخترمان ازدواج کرده و یک نوه هم داریم. اکنون زندگی آرام و خوشی داریم و همیشه سعی میکنیم در کنار همدیگر، به اصول و ارزشهای مذهبی پایبند باشیم. ما در تلاش هستیم تا فرزندانمان را نیز با آموزههای اهل بیت (ع) آشنا کنیم و در مسیر صحیح تربیت کنیم.
ارتباط با خانواده و چالشها
با وجود اینکه به ارتباط خود با خانوادهام ادامه میدهم و پدرم دیگر در قید حیات نیست، اما با مادرم و خواهرم در ارتباط هستم. همسرم کمی از طرف خانوادهاش تحت فشار است و خواهرش به او میگوید که چرا شیعه شده و به جهنم میرود. اما ما در این مسیر تصمیم داریم که ثابتقدم بمانیم و اعتقادات خود را با عشق و آگاهی دنبال کنیم. به واقع، خدا را شکر میکنیم که زندگی آرامی داریم و این آرامش به ما قوت قلب میدهد.
هدف نهایی
ما این مسیر را برای آخرت خود انتخاب کردهایم و به این باور رسیدهایم که ائمه و امام حسین (ع) دستگیر ما خواهند بود. این دنیا زودگذراست و باید به فکر آخرت خود باشیم.
با تمام چالشها و دشواریهایی که با آن مواجه بودهایم، همواره به یاد داریم که زندگی دنیا، به سرعت میگذرد و ما باید برای آنچه در انتظار ماست آماده شویم. میدانیم که از ما انتظار میرود در این دنیا به درستی عمل کنیم تا در آخرت به نعمتهای الهی نائل آییم.
از شما خواهش میکنم که دعا کنید و برای ما آرزوی خیر و برکت داشته باشید. امیدوارم که هر یک از ما در این راه روشن ثابتقدم باقی بمانیم و زندگیمان مملو از نور ایمان و محبت اهل بیت (ع) باشد.
سئوالی که فکر
والسلام علیکم و رحمت الله.
نوامبر 26 2025
حضرت زهرا (س) و ماجرای شهادت ایشان ، نوری به سوی هدایت برایم روشن ساخت
آغاز یک سفر معنوی
داستان من، سفر معنوی عمیقی است که در سال ۱۳۶۵ آغاز شد. در آن زمان، در جبهههای حق علیه باطل، با فردی آشنا شدم که تأثیر بسیار عمیقی بر زندگیام گذاشت. او با سؤال سادهای از من شروع کرد: “آیا سنی هستی یا شیعه؟” وقتی پاسخ دادم سنی هستم، او مرا به چالشی فکری دعوت کرد. او با مثال از تاریخ گفت که “آذر عموی حضرت ابراهیم هم بتپرست بود، اما خود حضرت ابراهیم خداپرست بود.” این جمله، چراغی در دلم روشن کرد و به من فهماند که باید از سایههای گذشته خارج شوم و خودم حقیقت را جستجو کنم.
تحقیق در مورد اهل بیت
پس از آن، او کتابی به من داد که در مورد زندگی حضرت زهرا (س) نوشته شده بود. تا آن زمان، اطلاعی از ماجراهای آن بزرگوار نداشتم. هنگامی که به ماجرای حمله به خانه حضرت زهرا (س) و سقط محسن (ع) پرداخته میشد، دلم به شدت آزرده و غمگین شد. متوجه شدم که این داستانها و رویدادها، بخش جداییناپذیری از تاریخ اسلام و هویت شیعه هستند. این اطلاعات، مرا به سمت تحقیق و بررسی بیشتر سوق داد. پس ازر تحقیق من تا سال ۱۳۷۲، به خاطر شرایط و فشارهای اجتماعی، در تقیه به سر میبردم.
شیعه شدن علنی
سرانجام، در سال ۱۳۷۲ و در عید غدیر، با شجاعت تصمیم گرفتم شیعه شدنم را به صورت علنی اعلام کنم. خدایا، عاقبت ما را ختم به خیر بگردان و مرگ ما را شهادت در راه خود قرار بده. این تصمیم، نقطه عطفی در زندگیام شد که برای همیشه مسیرم را تغییر داد.
پیامدهای اعلام شیعه شدن
روز بعد از اعلام شیعه شدنم، با واکنشهای غیرمنتظرهای مواجه شدم. بسیاری از دوستان و آشنایان حتی جواب سلامم را هم نمیدادند و این موضوع برایم بسیار سخت و چالشبرانگیز بود. در مرکز بهداشت، جایی که مسئول داروخانه و تزریقات بودم، مسئولان به من میگفتند که باید خودم کارهای نظافت را انجام دهم. با این حال، این فشارها باعث نشد که ایمانم تضعیف شود. بلکه برعکس، به من انگیزه بیشتری برای پیگیری اهدافم داد.
ازدواج و زندگی خانوادگی
پس از مدتی، به دنبال ازدواج بودم. هر جا میرفتم، یکی از دختران به من پیشنهاد میشد، اما آنها نگران بودند که من شیعهام. در نهایت، یکی از اقوام پیدا شد که ده سال فاصله سنی داشتیم و با هم ازدواج کردیم. او هم اهل سنت بود و گمان میکرد که میتواند بر اساس باورهایش با من زندگی کند. اما به مرور زمان، تحت تأثیر تحقیقات و گفتگوهای ما قرار گرفت و به حمد خدا، بعد از چند سال به قم و مشهد سفر کردیم و از همان سال ۱۳۷۵، او نیز به مذهب اهل بیت (ع) گروید.
حاصل این ازدواج با برکت، چهار پسر و یک دختر است که دخترمان ازدواج کرده و یک نوه هم داریم. اکنون زندگی آرام و خوشی داریم و همیشه سعی میکنیم در کنار همدیگر، به اصول و ارزشهای مذهبی پایبند باشیم. ما در تلاش هستیم تا فرزندانمان را نیز با آموزههای اهل بیت (ع) آشنا کنیم و در مسیر صحیح تربیت کنیم.
ارتباط با خانواده و چالشها
با وجود اینکه به ارتباط خود با خانوادهام ادامه میدهم و پدرم دیگر در قید حیات نیست، اما با مادرم و خواهرم در ارتباط هستم. همسرم کمی از طرف خانوادهاش تحت فشار است و خواهرش به او میگوید که چرا شیعه شده و به جهنم میرود. اما ما در این مسیر تصمیم داریم که ثابتقدم بمانیم و اعتقادات خود را با عشق و آگاهی دنبال کنیم. به واقع، خدا را شکر میکنیم که زندگی آرامی داریم و این آرامش به ما قوت قلب میدهد.
هدف نهایی
ما این مسیر را برای آخرت خود انتخاب کردهایم و به این باور رسیدهایم که ائمه و امام حسین (ع) دستگیر ما خواهند بود. این دنیا زودگذراست و باید به فکر آخرت خود باشیم.
با تمام چالشها و دشواریهایی که با آن مواجه بودهایم، همواره به یاد داریم که زندگی دنیا، به سرعت میگذرد و ما باید برای آنچه در انتظار ماست آماده شویم. میدانیم که از ما انتظار میرود در این دنیا به درستی عمل کنیم تا در آخرت به نعمتهای الهی نائل آییم.
از شما خواهش میکنم که دعا کنید و برای ما آرزوی خیر و برکت داشته باشید. امیدوارم که هر یک از ما در این راه روشن ثابتقدم باقی بمانیم و زندگیمان مملو از نور ایمان و محبت اهل بیت (ع) باشد.
سئوالی که فکر
والسلام علیکم و رحمت الله.
By morteza • داستان های استبصار 0 • Tags: اهل سنت, حضرت زهرا, سنی, شهادت, شیعه, فاطمیه, مستبصر, مستبصرین, هرمزگان, وهابی, وهابیت